-4-

643 155 31
                                    

وویونگ زودتر از اون چشماشو باز کرده بود.
سان بین بوسشون خوابش برده بود و اونم بعد از سان خوابیده بود.

اون هیچوقت یه دختر رو نمیبوسید.با اینکه کسی که روبروش بود یه دختر نبود.اون فقط سان رو به چشم یه پسر دیده بود و معنی دیگه ای نداشت.
چون در واقع کسی که عاشقش بود سانی بود که همیشه همراهش بود.

نه دختری که بوسیده بود.سان یه پسر بود و وویونگ عاشق اون پسر بود.
به سان که توی بغلش فرو رفته بود نگاه کرد.
دستاشو محکم دور بدن وویونگ حلقه کرده بود ولی چیزی راجبش عجیب بود.
آروم پتو رو از روی بدن سان کنار زد و تونست کمرشو ببینه.

و اون کمر یه دختر نبود.
قلبش دیوانه وار شروع به تپیدن کرد.

سان برگشته بود.

و فقط سان میتونست باعث بشه قلبش اونطور بتپه.
دستشو آروم روی چتری های سان فرو برد و با دیدن دسته ای از موهای طلاییش نفسشو آروم بیرون داد.
دوست داشت صورتشو ببینه.
دوست داشت ببوستش..

"سان.."با تنی آروم اسمشو صدا کرد.
"یکم دیگه.."سان غر زد و بیشتر از قبل توی بغل وویونگ فرو رفت.
وویونگ لبخند کوچیکی زد.

فکر نمیکرد شنیدن صدای پسرونه ی سان اینقدر خوشحالش کنه.
اوه ولی..سان بعد از اینکه بوسیده بودش راجبش فکر بدی نمیکرد نه؟
اگر قرار بود ازش دوری کنه چی؟اگر ازش متنفر میشد چی؟

"وویونگی..ساعت چنده؟"سان با خواب آلودی پرسید و آروم سرشو بلند کرد.
با یکی از چشمای بازش از پایین به وویونگی که تقریبا روی تخت نشسته بود خیره شد و باعث شد یه بار دیگه قلب وویونگ توی سینش محکم بتپه.

دیدن صورت قشنگش اونم توی اون وضعیت..چیزی بود که وویونگ دوست داشت همیشه ببینه.
دلش میخواست صورت سان رو بگیره و با ناامیدی ازش بپرسه داشت باهاش چیکار میکرد.

وویونگ هیچوقت قصد نداشت عاشق اون بشه!ولی سان بیش از حد باهاش مهربون بود.اون رو قبل از خودش قرار داده بود و هیچوقت نادیدش نگرفته بود.
چشماشو چرخوند و به ساعت گوشیش خیره شد.

"ساعت ۷ شبه."وویونگ جواب داد و سان همونطور که روی تخت مینشست آهی در جواب وویونگ گفت.
"صبر کن..صدام.."سان با تردید گفت و یهو دستشو روی شلوارش گذاشت.

وویونگ با تعجب به دست سان نگاه کرد.
مردم عادی برای فهمیدن اینکه عوض شده بودن یا نه توی آینه نگاه نمیکردن؟دست سان چرا اونجا..

بیخیالش شد.سان واقعا مثل بقیه ی مردم نبود.وویونگ از بقیه ی مردم متنفر بود ولی عاشق سان بود.چون سان کسی بود که وویونگ با دیدنش میتونست تا آخر عمرش بیخیال بقیه ی مردم عادی شه.

"اوه..پسر شدم.."سان با تعجب گفت و با ناباوری به وویونگ نگاه کرد.
وویونگ مردد بود ولی دستاشو از هم فاصله داد و لبخند زد.
"خوش اومدی سان."

I Turned Into A Girl! (Woosan)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora