وقتی خواهرش جلوی مدرسه اومد دنبالش برای سونگهو دست تکون داد و سوار ماشین شد.
"اون پسرست؟"خواهرش بعد از لحظه ای پرسید ولی سان بهش نگاه نکرد.
اون حتی نمیدونست اگر خواهرشم ازش خسته شده بود یا به زودی قرار بود این اتفاق بیوفته.
"چی؟"آروم پرسید و به خاطر آفتاب با چشمای ریز شدش به بیرون خیره شد.
"کسی که ناراحتت کرده.اونه؟"خواهرش دستاشو روی فرمون فشرد و غرید.
کسی که برادر کوچیک ترشو اذیت کرده بود قرار نبود زنده بمونه.
"وویونگ دوست دختر داره.ولی من ناراحت نیستم."سان گفت و سعی کرد بغض توی صداشو مخفی کنه.
برای مدتی بینشون سکوت بود تا اینکه خواهرش دوباره به حرف اومد.
"حسودیت میشه؟"
حسودی؟سان فکر میکرد حتی لیاقت حسودی کردن رو هم نداشت.
"چرا باید حسودیم شه؟باید براش خوشحال باشم."سان زمزمه کرد ولی ایندفعه کم کم داشت گریش میگرفت.با اینحال امیدوار بود خواهرش متوجه نشده باشه.
"ولی واقعا هستی؟"
نه.معلومه که خوشحال نبود!اون از خودش متنفر بود که نتونسته بود وویونگ..تنها فرد با ارزش زندگیش رو همونطور که بود کنار خودش نگه داره.
و همونموقع بود که طاقتش داشت تموم میشد.فشار زیادی روش بود و سان دیگه نمیتونست تحملش کنه.
"چرا نباید باشم؟!چرا اون اهمیتی نده ولی من برام مهم باشه؟!!اون لعنتی دیگه برام مرده!!دیگه جونگ وویونگی برام وجود نداره!!"
جمله ی آخرشو داد کشید و همونطور که اشکاش صورتشو خیس میکردن دوباره به سمت پنجره برگشت و هق هق کرد.
خواهرش نیم نگاهی به سان انداخت.باید ماشین رو نگه میداشت و برادرشو بغل میکرد..ولی به جاش به رانندگی ادامه داد و هر از چند گاهی اشکای خودشو پاک میکرد.
ناراحت کننده بود که اون دوتا احمق خودشونم نمیدونستن باید چیکار میکردن..
و ناراحت کننده تر از اون این بود که خواهر سان هم نمیتونست کاری راجبشون انجام بده.
••
با ضعف خودشو به تختش رسوند و برای ساعت ها اونجا دراز کشید و با چشمای اشکی به دیوار خیره شد.چرا سان اینقدر احساساتی شده بود؟نکنه نفرین شده بود؟
دختر شدنش..احساس عجیب و غریبی که داشت..و الان که به خاطر باختن بهترین دوستش به یه دختر داشت گریه میکرد..
سان چی بود؟یه بچه که عروسکشو گم کرده بود؟
لباش فرم گریه گرفتن و دوباره بغض کرد.وقتی وویونگ رو نفرین میکرد اینو هم اضافه میکرد که اگر اون زودتر یه دوست دختر برای خودش پیدا میکرد بلاخره سانمیتونست از دستش خلاص شه.
ESTÁS LEYENDO
I Turned Into A Girl! (Woosan)
Fanfic"این چه جهنمیه؟!!..من..بدنم.." محض رضای خدا!!اون هیچکاری نکرده بود که باعث بشه بدنش همچین رشدی کنه!! اون چهره ای دخترونه داشت.. سان طی یه شب به یه دختر تبدیل شده بود و این مسئله داشت دیوونش میکرد! Ateez - Woosan