سان متوجه ی کسی نشده بود که تمام مدت گریشو تماشا کرده بود.
از وویونگ ممنون بود که سان رو نجات داده بود!
درسته!ولی اینکه اونطور گریش انداخته بود..برای سونگهو قابل قبول نبود!
بعد از اینکه مطمئن شد سان برای گرفتن نوشیدنی از کلاس بیرون رفته بود با عصبانیت سمت میز وویونگ رفت و مشتشو روی میز کوبید.
وویونگ در جواب فقط نگاه سردی تحویلش داد.نمیتونست بگه از سان بهتر بود.
زیر چشماش گود افتاده بود و خسته بود.تمام شب رو نتونسته بود بخوابه..و دوست دخترشو نادیده گرفته بود..اوه لعنت!وویونگ تنها چیزی که لازم نداشت دوس دختر بود!
اونا فقط از هم استفاده میکردن و وویونگ دیگه از این وضعیت خسته بود.
اون میخواست سان برگرده..میخواست بغلش کنه..ازش معذرت خواهی کنه..میخواست ببوستش و بهش بگه که عاشقشه..
ولی نمیتونست.با اینکه..مطمئن بود داشت مجبور میشد..اون دیگه یه لحظه هم بدون سان نمیتونست زندگی کنه..
دیدنش؟دیدنش کافی نبود!تا وقتی نمیتونست دستشو بگیره دیدنش براش اصلا کافی نبود..
"تو..دیشب چه غلطی میکردی؟"سونگهو غرید.
"من نباید اینو بگم؟سان رو توی خطر انداخته بودی.اگر الان زنده ای بهتر نیست از سان تشکر کنی؟"وویونگ با خونسردی پرسید.
باید به خاطر سان سونگهو رو حداقل در حد مرگ میزد..ولی به نظر نمیومد چیزی که سان نیاز داشته باشه همچین چیزی باشه.
"و تو چی؟گریش انداختی!!"
و همین مثل تیر خلاصی میموند.سونگهو خیلی زود از حرفش پشیمون شد.
مطمئن بود عصبانی بود..اصلا به خاطر این از علاقش نسبت به سان عقب کشیده بود چون سان حاضر نبود وویونگ رو تنها بزاره!..و الان..داشت بهش ثابت میشد که سان حق داشت.
شکستن وویونگ رو از چشماش میدید.
حرفش باعث شد وویونگ بتونه فکر کنه.سان رو گریه انداخته بود؟
اوه..حالا میفهمید.دلیل گریه های قبلی سان..وقتی توی دستشویی مدرسه بود..وقتی توی بیمارستان بود..و وقتی توی گیمنت بود..پس همش..به خاطر اون بود.
دلیل اصلی گریه های سان وویونگ بود.وویونگ اصلا چطور باید با همچین موضوعی کنار میومد؟
روشو برگردوند و همونطور که قلبش محکم تر از همیشه میتپید توی راهرو دوید.
باید ازش معذرت میخواست..باید..باید این دوری احمقانه رو تموم میکرد..حتی اگر سان با سونگهو بود..وویونگ باید بهش میگفت که دوسش داشت!
متاسف بود.متاسف بود که اینقدر دیر فهمیده بود.اون حتی دلیل گریشو ازش پرسیده بود..واو..وویونگ واقعا هیچ ایده ای نداشت..
STAI LEGGENDO
I Turned Into A Girl! (Woosan)
Fanfiction"این چه جهنمیه؟!!..من..بدنم.." محض رضای خدا!!اون هیچکاری نکرده بود که باعث بشه بدنش همچین رشدی کنه!! اون چهره ای دخترونه داشت.. سان طی یه شب به یه دختر تبدیل شده بود و این مسئله داشت دیوونش میکرد! Ateez - Woosan