"این لباس زیادی برات بزرگه."وویونگ با چشماش سر تا پای سان رو برانداز کرد.
سان همونطور که روی سکویی نزدیک زمین فوتبال نشسته بود بلاخره بهش نگاه کرد.مجبور شده بود توی دستشویی دخترونه لباساشو عوض کنه ولی برعکس انتظارش لباساش براش بزرگ بودن.
"وویونگا یکم عجیب نیست؟"
وویونگ نگاهشو از زمینی که دانش آموزا توش بازی میکردن گرفت و به سان نگاه کرد.
"چی؟""وقتی با مدیر حرف زدم حتی تعجب نکرد که دخترم.منظورم اینه که وقتی ثبت نام کردم هنوز پسر بودم!ولی الان حتی کارت دانش آموزیم هم عکسی ازم هست که هیچوقت نگرفتمش!"سان با تعجب گفت.
"کسی که این بلا رو سرت آورده انگار فکر همه جاشو کرده."وویونگ زمزمه کرد و هر دوشون توی فکر فرو رفتن.
سان دقیقا چیکار کرده بود که باعث بشه این بلا سرش بیاد؟
اون کارِ اشتباهی نکرده بود!البته!!هر کار اشتباهی که ممکن بود انجام بده رو انجام داده بود ولی نه چیزی که باعث بشه این بلا سرش بیاد!تکیشو از سکوها گرفت و همراه با وویونگ پایین رفت.
از شانس بدشون توی بازی وسطی دور اول رو وسط افتاده بود.
دستاشو توی جیب سویشرت ورزشیش فرو برد و به وویونگ نیم نگاهی انداخت.البته!اون مخالفتی نداشت.
تا وقتی کنار وویونگ بود میتونست خوش بگذرونه.
البته..کنار وویونگ بودنش به مذاق خیلیا خوش نمیومد.بدون اینکه بخواد هدف تقریبا نصف دانش آموزا شده بود و سان بیشتر از اون نمیتونست از توپاشون جاخالی بده.روی چمن ها لیز خورد و توپ همزمان به سمتش پرتاب شد ولی قبل از اینکه بهش برخورد کنه کسی جلوش ایستاد.
سریع سرشو بلند کرد.به امید اینکه وویونگ نباشه..ولی خودش بود.
توپ به کمرش برخورد کرده بود ولی وویونگ حتی اخم هم نکرده بود و فقط به اون نگاه میکرد.
سان اخم کرد و از روی زمین بلند شد.
"چرا جلوشو گرفتی؟اونا به خاطر تو اینکارو میکنن.اگر از زمین میرفتم بیرون بهتر بود."سان غر زد.در حقیقت نمیتونست به وویونگ بگه نگرانش بود.اون فعلا پسر نبود ولی میتونست در حد توانش مراقب وویونگ باشه.
"انتظار داشتی بزارم بهت بخوره؟"وویونگ آروم پرسید و سان در جواب سرشو به چپ و راست تکون داد.
"از این به بعدش با من.انتقامتو میگیرم."دستشو روی شونه ی وویونگ زد و آستین سویشرتش رو بالا کشید.سعیشو کرد و بیشتر از قبل جاخالی داد.یکی از توپ ها که به سمتش پرتاب شده بود رو قبل از اینکه بخوره زمین گرفت و یه جون اضافه بهش داده شد.
به خاطر کارش از همه ی دانش آموزا آهی دریافت کرد ولی خودش راضی بود.تمام قددتشو جمع کرد و با توپ سمت کسی که وویونگ رو زده بود فرستاد.
وقتی توپ به جای دستای دختر توی صورتش فرود اومد سان تونست احساس آرامش کنه.
BINABASA MO ANG
I Turned Into A Girl! (Woosan)
Fanfiction"این چه جهنمیه؟!!..من..بدنم.." محض رضای خدا!!اون هیچکاری نکرده بود که باعث بشه بدنش همچین رشدی کنه!! اون چهره ای دخترونه داشت.. سان طی یه شب به یه دختر تبدیل شده بود و این مسئله داشت دیوونش میکرد! Ateez - Woosan