0 ⇝مقدمه

1.2K 258 21
                                    

کلاس حساب دیفرانسیل و انتگرال بود. درس مورد علاقه ی چانیول بین درس های امروز. اخم کرد و سعی کرد متوجه بشه که استاد شصت و سه سالش با اون صدای یکنواختش داره دقیقا در مورد چی صحبت می کنه. صدای خر و پف از بغل دستی و دوست پسرش، بیون بکهیون به گوش می رسید و گاهی پسر، بد خط چیز هایی رو روی کاغذ یادداشت می کرد.

- پس برای لگاریتم صفر که اینجا افزایش پیدا می کنه...

استاد آروم روی وایت بورد نوشت و توضیح داد. چانیول نوشته ها رو وارد جزوش کرد.

بکهیون روی صندلیش تکون خورد و به شونه ی چانیول تکیه داد.

- چانی~

نفسی کشید، سرش رو کج کرد و چشماش رو به خاطر خواب آلودگیش بست.

چانیول حتی بهش نگاه هم نکرد:

- هوم؟

هنوز هم با بی عقلی داشت توی جزوش بدخط یادداشت می کرد. حالا داشتن مشتق رو به دست می آوردن.

- داری چی کار می کنی؟

بکهیون زیر لب گفت. چشم هاش هنوز هم بسته بودن.

چانیول آهی کشید و زمزمه کرد:

- دارم حل می کنم.

نگاه استادشون به وایت برد گره خورده بود و کسی نمی تونست دانشجوها رو به خاطر سر کلاس خوابیدن سرزنش کنه.

- ما تنها کسایی هستیم که بیدارن.

بکهیون خمیازه کشید:

- بیا از کلاس جیم بزنیم.

چانیول سرش به چپ و راست تکون داد:

- بک... می دونی که این کلاس رو دوست دارم.

زیر لب گفت و به حل کردن مسئله‌ش ادامه داد. این ریاضیِ جادوگر رو هیچ جوره نمی شد متوقف کرد.

لب های بکهیون آویزون شدن؛ دست چانیول رو سمت خودش کشید و با صدای خرخر مانندی گفت:

- عزیزم. لطفا؟

چانیول خودکارش رو روی میز رها کرد و بالاخره بهش چشم دوخت. دست هاش رو روی صورت بکهیون گذاشت و به خودش نزدیک تر کرد تا ببوسدش. لب پایینی بکهیون رو مکید و بعد خودش رو عقب کشید تا با لبخند کوچکی که روی لب داشت به ادامه ی سوال ریاضی‌ش برسه. همه چیز برای اسمورف خیلی سریع اتفاق افتاد.

بکهیون هنوز هم شوکه و با دهان باز نگاهش می کرد.

قصد پارک چانیول از اون بوسه ساکت کردنش بود. اما باعث شده بود بکهیون حس... متفاوتی داشته باشه.

- چی__

- چی؟

چانیول ازش پرسید و ابروهاش رو بالا برد.

بکهیون دندون قروچه کرد:

- لعنت بهت چانیول.

با صدای خشداری گفت:

- یه کاری کردی شق کردم!

چانیول متعجب بهش نگاه کرد. با پچ پچ گفت:

- عزیزم. ما توی کلاسیم.

گونه هاش قرمز شدن:

- ما نمی تونیم.

- اوه هیس!

بکهیون به کلاس نگاهی انداخت. همه خوابشون برده بود و استاد هنوز هم داشت با تخته حرف می زد:

- کاری که داشتی می کردی رو بکن.

چانیول آب دهانش رو پایین داد و به حرفش گوش کرد.

و بعد از چند ثانیه، دستی رو حس کرد که داشت عضوش رو از روی شلوارش می مالید.

چانیول دوباره آب دهانش رو قورت داد و از همه ی خدایان تشکر کرد که میز نمی گذاشت دست بکهیون دیده بشه. لبش رو گاز گرفت و سعی کرد به نوشتنش ادامه بده اما حرکات دست بکهیون سریع تر و لذتی که دستش بهش می دادن بیشتر شد. عضوش شروع به سخت شدن کرد.

- اوه.

بکهیون یک دفعه ای گفت و خودکارش رو زیر میز گذاشت:

- فکر کنم خودکارم رو انداختم.

با پوزخند گفت و به چانیول نگاه شیطنت آمیزی انداخت.

چانیول بهش هشدار دهنده نگاه کرد اما بکهیون سریع با چهار دست و پا پایین رفت و دقیقا بین پاهای چانیول قرار گرفت. از هم بازشون کرد و خودش رو بینشون قرار داد. عضو چانیول رو از روی شلوارش بوسید و نخودی خندید. ناله ای از بین لب های پسر بلند تر فرار کرد.

بکهیون زیپ شلوار و بعد شورت چانیول رو پایین کشید.

و با لب های ماهرش چانیول رو توی دنیایی از لذت فروبرد.











ادامه دارد...

[Completed] •⊱ In Places ⊰• (ChanBaek) Persian TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora