5 ⇝ماشین لباسشویی

696 115 42
                                    

سبد لباسای کثیفم رو بلند کردم و از سنگینی‌ش خرناس کشیدم. برادرم، بکبوم توی هال داشت ویدیو گیم بازی می کرد و حتی وقتی که با هن هن و با کمک دیوار از پله ها پایین اومدم، نگاهش رو بهم ننداخت.

- می تونی کمکم کنی؟

نفس نفس می زدم. امروز شنبه بود و باید لباس چرک ها رو می نداختم توی ماشین لباس شویی. کلا کار مزخرفی بود چون اگه من توی یه چیزی کارم رو خوب انجام می دادم بکبوم ترجیح می داد توی همون کار خودش رو به زحمت نندازه و همه چیز روی گردن خودم باشه. یکی از تنبل ترین آدم هاییه که می شناسم.

بکبوم بدون این که نگاهش رو از تلوزیون بگیره لبخند زد:

- ساعت چنده؟

انگشتش رو محکم به دسته ی پلی‌استیشنش کوبید. از تلوزیون می تونستم زامبی ها رو ببینم که به دوربین نزدیک می شدن و برادرم سعی به دور کردنشون داشت. تیکه های گوشت و لکه های خون کل فضای بازی رو اشغال کرده بود. وقتی از پله ها پایین اومدم خرخر کردم. باید دوباره بالا می رفتم و سبد لباس چرک های برادرم رو می اوردم.

- تقریبا هشت صبحه.

قطره های عرق رو که از گردنم پایین اومدن پاک کردم:

- چرا؟

- چانیول یکم دیگه میرسه.

پوزخند زد:

- مطمئنم اون خیلی بیشتر از من از کمک کردن بهت خوشحال میشه.

بهش چپ چپ نگاه کردم:

- می فهمی چی میگی؟

غرولند کردم:

- تو اصلا می تونی اجازه بدی که توی این کارا کمکم کنه؟! شرم و حیات کجا رفته برادر من؟

چشمام رو چرخوندم. تا بکبوم اومد یه جواب احمقانه ی دیگه تحویلم بده؛ ماشین چانیول توجهم رو جلب کرد و به آرومی جلوی آپارتمانمون متوقف شد.

یه لباس از بین لباس های خودم برداشتم و توی صورت بکبوم پرت کردم. ریختش حال به هم زن بود. سمت در دویدم. هنوز نتونسته بودم دوش بگیرم و بدنم بوی عرق می داد و کثیف بود. یه دفعه ظاهر داغونم یادم اومد و ناامید سعی کردم موهامو درست و لباسم رو صاف کنم.

چانیول از ماشینش پیاده شد. پیراهن سفید اسپرت پوشیده بود و شلوار جین پاره‌‌ش زانوش رو به نمایش گذاشته بود.

- عزیزم.

وقتی من رو دید صدام زد.

- اوه. صبح بخیر!

از پله ها پایین اومدم و سمت چانیول رفتم. بدون سر و صدایی خودم رو بهش رسوندم و لب هاش رو بوسیدم. عقب رفتم تا فاصله‌مون از هم مناسب باشه.

- خیلی بوی بد میدم. داشتم لباس های کثیف رو مینداختم تو ماشین.

- کمک می خوای؟

[Completed] •⊱ In Places ⊰• (ChanBaek) Persian Translationحيث تعيش القصص. اكتشف الآن