part 3(korean boy)

762 96 40
                                    

سرش را چپ و راست می کند و بیرون می رود.

چطوره قبل رفتن،سری به عروسک کوچولوی هورنی اش بزند؟
هوم؟ فکر بدی نیست.

در اتاق را با اثر انگشتش باز می کند و وارد می شود.
اتاقش واقعا زیباست.

طوسی ملایم و لطیف...

برعکس صاحبش،مردی که روزش بدون کشتن انسان نمی گذرد،نه،نمی گذرد.

پسرک کره ای با شنیدن صدای در و پشت بندش،صدای قدم های محکم فرشته ی عذابش سعی می کند خودش را به خواب بزند،اما افسوس که ترسش از مرد مو طلایی بر شگردش غلبه می کند و با نزدیک شدن مرد،تنش آرام می لرزد.

نایل روی تخت می نشیند و پشت دستش را به بازوی برهنه ی پسرک می کشد.

پسرک این بار واضح می لرزد.

نایل خنده ی بی صدایی می کند.

_نمی خوای چشاتو باز کنی برام عروسک؟

به راستی که پسرک شبیه عروسک ها بود،از آن عروسک های خوشگل!

صدای بم مرد قاتل،گوشت تن پسرک را می لرزاند.

نمیخواست چشمانش را باز کند.قطره اشکی از چشمان بسته اش می ریزد.

نایل این بار دستش را به آرامی به زیر پتو می برد.

دست بی پروایش را به پهلوی لخت پسرک می کشد و این پسرک را بیشتر می لرزاند.

این بار ترجیح می داد چشمانش را باز کند.

به نایل نگاه می کند مثل همیشه چشمان سرد و نافذش را به او دوخته! دستش را از روی همان پتو می گیرد.
ناخوآگاه،سریع و با ترس!

نایل لبخند کجی می زند.
_بیداری عروسک ؟

پسرک قطره قطره اشک می ریزد.
چرا گرفتار این مرد شد؟

کاش آن روز نحس آن روز شوم آن روز فلان فلان شده برای عکاسی نمی رفت.

کاش روحیه ی انسان دوستی اش قد علم نمی کرد تا بخواهد از صحنه ی قتلی عکس بگیرد و اینطوری گرفتار شود.

از روزی که اینجاست،هر روز ،مرد قاتل مجبورش می کند ژستِ هورنی و بی شرمانه ای بگیرد و لخت لخت،با همان دوربین خودش از او عکس می گیرد.

_نمیخوای بلند شی؟

صدای نایل کمی خشن تر می شود.
وقتی لفظ عروسک را استفاده نمی کند یعنی عصبانی شده‌.
پسرک خوب فهمیده.

بی حال بلند می شود و می نشیند.

کمی عقب می رود و پتو را روی پاهای جمع شده اش مرتب می کند.

نایل بی حرف پتوی روی پسرک را به کنار پرت می کند و دست مریضش را به آلت پسر می رساند.

کم کم شروع می کند به نوازش کردن.

پسرک با دهان نفسی می گیرد و دستانش را روی دست نایل می گذارد.

بی اختیار می خواهد التماس کند.
_نه...

نایل بی توجه به هردو دست پسرک چشم بادامی که روی دستش نشسته و تلاش می کند آن را از اندامش دور کند به کارش سرعت می دهد.

کم کم دستان پسرک شل می شود و چمشانش خمار!

_چیه عروسک هورنی من؟ نگاش کن...

آلت  کوچک پسرک نیمه راست می شود
_میخوای ادامه بدم؟

پسرک برخلاف نمایش چشمان خمارش و شل شدن بدن و دست هایش،برخلاف خواسته ی اندام زیر شکمش می گوید
_نه!

نایل اما کمی لمسش را تند تر می کند و با دست دیگرش به دنبال چیزی در جیبش می گردد.

پسرک کوچک تا این اکت را می بیند عاجزانه ناله می کند‌.

نایل مستقیم به چشمانش زل می زند‌.

_همینه...برام ناله کن عروسک،تو هرزه ی خوبی میشی،ببین چه خوشگل ناله می کنی برا دستام.

پسرک پیچشی را زیر دلش حس می کند.

ناخودآگاه ناله هایش بلند تر می شود‌.

نگاه پسر به حلقه ای است که در دست چپ نایل است،دستانش را اینبار می خواهد مانع دست چپ نایل کند.

آن حلقه!کابوسش شده...

حلقه ای که نایل هربار بعد از تحریک دور آلتش می اندازد و از آمدنش جلوگیری می کند.

کمی موفق می شود اما فقط کمی...

نایل با خنده دستان پسرک را کنار می رند و حلقه را دور آلت می اندازد.

پسرک از عجز بی صدا گریه می کند و نایل از لذت با صدا می خندد.

آلت پسرک متورم شده و به کبودی می زند.

_عروسک هورنی ...تو نباید انقدر هرزه باشی.ما که نمیخوایم یه عروسک سست عنصر داشته باشیم میخوایم؟

بعد با سرخوشی که در چشمان سردش هویداست بلند می شود و به سمت دوربین عکاسی می رود.

پسرک به دیوار تکیه داده،پاهایش باز است.

جرئت ندارد به آلتش دست بزند،نایل تهدید کرده اگر بی اجازه به آلتش دست بزند آلتش را می برد.

حتی نمی خواهد به این احتمال فکر کند،وحشت را به جانش می اندازد.
نایل دوربین را تنظیم می کند.

_لبخند بزن کره ای!

پسرک حتی چشمان و نوک بینی اش هم از شدت گریه سرخ شده.
نایل نگاهش می کند.

_با تو ام عروسک، لبخند بزن به دوربین.

پسرک از ترس لبانش را کج می کند.
فقط کج...

_نوچ! از اون لبخندای خوشگلت..بخند هورنی من!

پسرک دستی به چشمانش می کشد و برای یک لحظه ی کوتاه لبخندی دندان نما می زند.با چشمانی که غم را فریاد می زنند.
نایل عکسش را می گیرد.

عکسی که در آن،پسرکی نشسته بر روی تختی سفید با پتویی نسکافه ای رنگ ،با پاهایی باز و آلتی متورم ،چشمانی اشکی و لبخندی زیبا...!

°°°°°°°°°°°°°°°°°
و
چطور بود؟
نایلم آره 😂😶
خودمم باورم نمیشه چیکار کردم  ولی خب....
پارت های پشم ریزونی در راه است...

he is my boyWhere stories live. Discover now