part 1(he is asian)

1.6K 138 51
                                    

سلام سلام

من نفسم و نویسنده!😎

فعلا میخوام شروعش کنم.اگه دیدم خواننده داره ادامه میدم وگرنه پاکش می کنم🙂

بمونه به یادگار....

Part 1 (he is asian)

_شوخیت گرفته لیام؟

دستاش رو کنار چشماش میذاره و می کشه.
-چشم بادومی؟

دستش رو روی میز مقابلش می کوبه.
-من رو این همه منتظر گذاشتی که برام یه برده ی چشم بادومی بیاری؟

لیام طبق معمول می خنده‌.

-آروم باش پسر...نگفتم چشم بادومی!گفتم آسیایی. بهت قول میدم از تموم برده هایی که تا به حال داشتی خوشگل تره.

هری ناگهان یادش افتاد،خوشگل تر از او؟

بعید می داند خدا چنین سلیقه و حوصله ای را به خرج دهد.
لیام روی میز کوبید،اتاق تاریک و سکوت و ناگهانی کوبیدن لیام باعث می شود هری از جا بپرد.

حرفی نمی زند،بی صدا و با خشم به لیام نگاه می کند.
لیام باز می خندد.
-تو چنین خشمگین چرا میشوی؟

تنها کسی که جرئت شوخی با هری،آن هم هری خشمگین را داشت،لیام بود.
برادری که نه هم خون بود،نه هم خانه!

نه کودکی اش را با او گذرانده بود و نه جد اندر جد با هم آشنا بودند.

لیام هری را از منجلاب نجات داده بود و حالا هری مثل یک برادر بزرگ تر همیشه هوای لیام را داشت.

هری دستی به صورتش می کشد.

-خیلی خب،بگو بیارنش.

لیام عقب عقب راه می رود و وقتی به در می رسد با اشاره به نایل دستور را صادر می کند.

لیام با لحن شوخی می گوید.

-یعنی هری،حیف این پسر که زیر دستای تو لِه بشه.

هری پوزخندی می زند،صندلی اش را می چرخاند و بلند می شود
-باورم نمیشه انقدر شیفته ی یه آسیایی شده باشی لیام.
لیام لبخند کجی می زند.

-هی پسر،انقدر نژاد پرست نباش.

هری روی پاشنه پا می چرخد،انگار که بخواهد مانند فیلم ها به پشت بایستد و منتظر وجود مهمان تازه اش باشد.
یا بخواهد کمی مرموز جلوه دهد.
صدای سرد و محکم نایل می آید.

-آوردمش قربان.
لیام دست راستش را داخل جیبش کرده و دست چپش را بالا می برد،با حرکت دادن دو انگشتش فرمان ورود را صادر می کند و ناگهان پسرک به داخل پرت می شود.

از قصد چراغ را روشن نمی کنند؟اینجا چرا انقدر تاریک است؟

نایل به دستور لیام همچنان،داخل اتاق،کنار در می ایستد.
هری باز روی پاشنه پا می چرخد.

پسرک آسیایی در همان حالتی که افتاده، روی یک طرف بدنش،با سری خمیده به زمین نگاه می کند و جم نمی خورد.

لیام با لبخندی شیطنت آمیز حرکات هری را زیر نظر دارد...

هری چند قدم محکم جلو می آید و مغرورانه به پسرک آسیایی که طبق حدسش موهایی مشکی دارد خیره می شود.

هری بی هیچ مکثی سرش را برمی گرداند و به لیام نگاه می کند.
چشمانش جدیِ جدی است.

لیام لبخندش را جمع می کند و او هم جدی نگاه می کند.

هری همزمان که به لیام زل زده با لحنی سرد لب می زند.

-سرت رو بیار بالا.

پسرک آسیایی، انگلیسی را نه در حد زیاد ولی میفهمد.
اما....لعنتی!

او ترسیده! این انگلیسی زبانان از او چه میخواهند؟

هری این بار به پسر نگاه می کند.

-شنیدی پسر؟سر، بالا...سریع.

پسرک این بار با ترس ولی سرش را بالا می گیرد و به هری نگاه می کند.

هری تک تک اجزای صورت پسر را،هرچند در تاریکی ملایم اتاق ولی بررسی می کند.
موهایی به رنگ پرِ کلاغ.

پوستی تا حدودی برنزه.

و چشمانش،چشمانی کهربایی.

هری یک لحظه حس کرد در آن چشم ها پروانه می بیند ! اوه،فقط یک لحظه ی گذرا توهم زد.

رو به لیام گفت:

-فقط چشاش قشنگه! این بود اونی که قرار بود از همه برده هام خوشگل تر باشه؟

لیام تکیه ی نصفه و نیمه اش رو از دیوار پشت سرش می گیره.
-فقط چشاش از کل برده هات خوشگل تره هری! منو دست ننداز.
هری رو به نایل می کند.

-از کجا خریدیش؟

برده کمی می لرزد. معنی کلمات را میفهمد،فقط آن ها کمی تند و با لهجه ای غلیظ صحبت می کنند.

نایل باز با دستور دست لیام شروع به حرف زدن می کند.
-نخریدمش قربان،تازه از پرورشگاه آزاد شده بوده،دزدیدنش!

هری ابرو بالا می اندازد.
-چرا از پرورشگاه آزادش کردن؟

-هیجزده سالش شده قربان،هیجزده ساله ها رو دیگه تو پرورشگاه نگه نمی دارن.

هیجزده سال؟چه بچه سال!

کنجکاو نگاهش می کند.
-اسمت چیه آسیایی؟

پسرک دهنش را باز و بسته می کند ولی ساکت می نشیند.

-اسمش زینِ قربان،زین مالک.

-خودش جواب بده نایل هوران!

این بار لیام دخالت می کند.

-لالِ هری،وقتی دزدیدنش از ترسش زبونش گرفته!

he is my boyTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang