Part2(good boy)
-لالِ هری،وقتی دزدیدنش از ترسش زبونش گرفته!
هَری بلافاصله ابرو بالا می اندازد.
نه دوتا که یکی...
سوی نگاهش را به سمت لیام کج می کند و چشمانش را ریز...
در حدی که فقط سبزی نگاهش معلوم باشد.در حدی که لیام سری به علامت"خب چیکار کنم"تکان دهد.
در همان حالت،بی تغییری در چهره و سوی نگاه می نشیند.
آرام،کج و به حالتی که پای راستش جلوتر از پای چپش قرار بگیرد.
پسرک مو مشکی با تعجب به پاهای رئیس آنجا خیره می شود.
در ذهنش به زبان مادری زمزمه می کند"چقد درازه"نگاهش که کمی بالاتر می آید با دیدن چشمان ریز شده،با سبزی های خیره شده به صورتش هینی می کشد و عقب می رود.
هری با همان نگاه سرد و یخ زده،بدون اینکه حتی ذره ای لبان صافش را کج کند دستش را دراز کرده و چانه پسرک را می گیرد.
صورتش را اول بالا،بعد چپ،بعد راست ،دوباره بالا می برد.
-دهنت رو باز کن.بی هیچ احساسی ،محکم زمزمه می کند.
انگار که بخواهد تن پسرک را از سردی لحنش بلرزاند.
پسر لبان لرزانش را باز می کند.الان خوب فهمید مرد چی گفت.
پیام واضح بود،شمرده،آرام و محکم.بار دیگر هری صورتش را بالا،بعد چپ،بعد راست،دوباره بالا می برد.
این بار برای دیدن دهایش.پسرک یاد وقت هایی افتاد که دهان اسب را بررسی می کردند!
رشته افکارش را هری پاره کرد.وقتی گفت:
-پس خیلی گرخیده که زبونش بند اومده.این که نباید ترسو باشه،بین یه مشت تروریست بزرگ شده دیگه.نه؟لیام کلافه چشمی سفید می کند.
-اگه دوسش نداری بدش به خودم.هری یک ضرب بلند می شود و پشت میزش می نشیند.
-چی شده لیام پین؟ بدجور زدی بالاها...لیامِ استریت که اعتقادی به برده داشتن نداشت و پیف پیف اه اه می کرد الان...ادای لیام را خیلی هوشمندانه در می آورد
-"اگه دوسش نداره بدش به خودم"؟لیام قهقهه ای می زند.
نزدیک تر می آید و با تکیه دادن دستانش به میز جلوی هری،آرام می گوید.
-حالا کی گفته من میخوام بردش کنم یا باهاش کارای دیگه بکنم؟هری هم مثل او خم می شود،از پایین به او زل می زند و به همان آرامی می گوید:
-برده برده است دیگه.نه لیام؟ نباید که استفاده ی دیگه ای داشته باشه.سر جایش بر می گردد و این بار با صدایی رسا می گوید:
-خیلی خب،مال خودت. ولی واسم یکی دیگه اش رو پیدا می کنی،هنوزم بدهکاری بهم.لیام به شوخی دستش را کنار سرش می گذارد و بعد بالا می اورد.
چیزی شبیه به ادای احترام نظامی یا حتی" سلام".
-اطاعت قربان.بر می گردد که برود.
لبخندش به یکباره،انگار که هیچوقت نبوده محو می شود و به نایل اشاره می کند که پسرک را بلند کند.
-راستی، چشاش آبی باشه.لیام دوباره با لبخند محوی سمتش برمی گردد.
-احیانا اسمش ل...هری انگار که جواب لیام را پیش بینی کرده باشد بلافاصله لیوان پر از آب را روی صورت لیام خالی کرد.
لیام ف.اکی زیر لب می گوید و بی حرف دیگری به سمت در می رود.
از اتاق که خارج می شوند لیام به سمت پسرک برمی گردد.
لبخند کجی به رویش می زند.دستش به سمت موهایش می رود،همان پر کلاغی های خواستنی!
ولی زین با ترس سرش را عقب می کشد.لبخند لیام پررنگ تر می شود و کارش را تکرار می کند.
با آرام شدن زین لیام زمزمه می کند
-پسر خوب...رو به نایل می کند.
-ببرش تو یه اتاقی فعلا باشه.نایل سر تکان می دهد.
-بله قربان.و پسرک را هل می دهد.
-چشاتو ببند.زین به محض شنیدنش از زبان نایل بی حرف چشمانش را می بندد و محکم فشار می دهد.
با هدایت شدنش به وسیله نایل،راه می رود و با کشیده شدن دستش می ایستد.
صدای قیژ و قیژ در می آید و بعد پسرک محکم هل داده می شود.
از ترس سکسکه اش می گیرد.
و چشمانش باز...نایل چپ چپی نگاهش می کند و با کوبیدن و قفل کردن در می رود.
زین نگاهی به اتاق می کند.
کوچک،تاریک،بی پنجره،بی چراغ،شاید بی هیچی.
تنها روشنایی اتاق،نوری است که از زیر در وارد می شود.پسرک بلند می شود و آرام آرام دستش را از پایین تا بالای هر چهار دیوار می کشد،پریزی نیست و طبیعتا،چراغی وجود ندارد.
اصلا، هیچی وجود ندارد.هیچی یعنی هیچی!
نه تختی،نه دری برای سرویس بهداشتی و نه حتی یک چیز الکی و بیخودی.
اصلا یک چیزی که در این سرمای اتاق گرمش کند.
اتاق خیلی سرد است.
و تاریک...
و ترسناک...
و ترسناک...
و ترسناک...
●●●●●●●●●●●●●●لطفا بخونید و لطفا نظر بدید. اگه جای پیشرفت نداره ادامه ندم☹
ESTÁS LEYENDO
he is my boy
Romance🧸(ziam)*(Larry) _فقط چشاش از کل برده هات خوشگل تره هری! منو دست ننداز! زین پسری که از جلوی پرورشگاه دزدیده میشه و از ترس زبونش میگیره. چی میشه اگه لیام بخواد برای اولین بار یک برده داشته باشه؟ _یا لذت رو پیدا کن یا درد بهت میدم! _اون برده یه اربابه...