part 22(punishment)

648 97 92
                                    

زین کمی خودش رو عقب تر کشید...
درست چسبیده به دیوار...

میخواست تا جایی که میتونه جلوی دیدش نباشه.

هری که به آرامی در رو باز کرد و داخل شد،لبخند کوچکی به لیام زد.

کمی از استرس زین ریخت..انگار هری چیزی ندیده.

این فکر ها  تا بخواد موجب راحتی کامل زین بشه با نگاه ثابت شده ی هری روی زین،خاموش شد.

ترسیده هینی کشید.

هری پوزخندی زده بی تفاوت به سمت تک مبل سلطنتی داخل اتاق رفت.
پا روی پا انداخته،با غرور همیشگی روی آن نشست.

_خواب بودی؟

لیام دستی به صورتش کشید،کاملا معلوم بود که هنوز هم دلش می خواد بخوابه.

_نه! فقط یه چرت کوچیک بود .

زین از شدت استرس دست ها رو مشت کرده و ناخن ها رو به کف دستش فشار می داد.

هری نگاهش کرد‌.

آرام و بی تفاوت...

چرا همین نگاه بی تفاوت زین رو می ترسونه؟

_چه خبر از برده ی اجباریت؟! اذیت که نمی کنه؟

لیام لبخند کوتاهی زد و حالا او هم به زین خیره شد.

_نه زین پسر خوبیه...اذیت نمی کنه!

هری چشم تنگ کرد.

_بیا اینجا !

زین با استرس و ترس نگاه از هری گرفته به لیام داد!

بالاخره که تنها پناهش اونه،اگر اون بگه نه!

زین مجازه تا ابد پیش هری نره.

لیام هم کمی آره ،کمی استرس گرفته بود،اگه زین نا فرمانی کنه ازش ،اونم جلوی هری چی؟!

سعی کرد لحنش آروم و محکم باشه.

دستوری ولی نرم!

_بیا زین.

زین آب دهانش رو با صدا قورت داد،سرش رو پایین انداخت و به سمتشون رفت.

جایی میان هری و لیام،بین مبل سلطنتی و تخت توقف کرد.

صدای هری بلند شد.

_بیا رو به روی من بشین.

زین با اشاره ی سر لیام اطاعت کرد.

این مرد چشم سبز ازش چی میخواد؟! می خواد کابوس شباش بشه؟

هری پوزخندی زد.

_یادش دادی اینجوری راه بره؟!

لیام سر تکون داد.

_مگه باید غیر این باشه؟

هری کفشش رو روی ساق پای زین گذاشت.

_اینجوری راه نره چی؟ چیکار می کنی؟ قلم می کنی پاهاشو؟

he is my boyOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz