2

151 30 0
                                    

یه شب جدید، یه طعمه‌ی جدید و یه کیف پول جدید. اینطور نبود که به پولش نیازی داشته باشه، فقط حس میکرد بخش هیجانی زندگیش به این شکل تامین میشه. به هر حال اینکه ساعت ده شب با پول دزدی توی یه رستوران لوکس غذا بخوره خیلی بهتر از اینه که ساعت هشت شب با شنیدن غر زدنای نوناش غذای خونگی تکراریشو قورت بده!
بعد از حساب کردن هزینه‌ی میز از جاش بلند شد و به سمت خروجی رستوران رفت، ولی قبل از اینکه دستش به دستگیره بخوره در زودتر باز شد و مرد جوون یا شایدم میانسالی وارد شد. لباساش بیش از اندازه شیک بودن و بوی ادکلن اصل تام فورد زودتر از خودش وارد فضای بسته‌ی رستوران شده بود.
مرد نگاه بی تفاوتی به سرتاپای مارک انداخت که با سویشرت مشکی و کلاهی که روی سرش انداخته بود کاملا شبیه به دزدای جیب‌بر یا در بهترین حالت، شبیه به نوجوونای هکر منزوی به نظر میرسید.
در صورتی که مارک همچنان بهش خیره شده بود، مرد عذرخواهی آرومی کرد و از کنارش رد شد. مارک به خودش اومد، دلش میخواست این مرد رو جایی غیر از این رستوران خلوت و گرون‌قیمت میدید تا توی شرایط بهتر بتونه توی جیباش سرک بکشه. ولی الان چی؟ فقط حسرت تیغ زدنش مونده بود و بوی خوب ادکلنش توی هوا.
شونه‌هاشو بالا انداخت و از رستوران خارج شد، دیگه اهمیتی نداشت که بعد از رفتنش صندوقدار و گارسونای رستوران برای اون مرد میانسال ثروتمند از جاشون بلند شدن و اونو "رئیس" خطاب کردن.


تیونگ وارد محوطه‌ی استخر دانشگاه شد و به محض ورودش کیف و وسایلشو روی نیمکت پرت کرد. گوشیشو از جیبش دراورد تا با یوتا تماس بگیره، قرار بود بعد از کلاسشون اینجا لش کنن و درس بخونن اما وقتی که تیونگ در حد چند دقیقه مشغول صحبت با یکی از دخترای کلاس شد، یوتا غیبش زده بود.
بعد از دوتا بوق یوتا گوشی رو برداشت: "بوبو عشقم شرمنده، یه کار فوری پیش اومد و مجبور شدم بزنم بیرون"
تیونگ نفسشو با کلافگی بیرون داد: "بازم بابات؟"
یوتا: "میام خونه تعریف میکنم"
تیونگ: "باشه، مراقب خودت باش"
گوشیشو بین شونه و سرش نگه داشته بود و با دستاش مشغول باز کردن بند کفشش شد.
یوتا: "هستم. برو خونه منم زود میام"
تیونگ باشه‌ی کشیده‌ای گفت و گوشی رو قطع کرد. البته که قرار نبود به حرف یوتا گوش بده و بره خونه، هوا گرگ و میش شده بود و موقعیت موردعلاقه‌ی تیونگ پیش اومده بود: دراز کشیدن لب سکو و فرو بردن پاهاش توی آب سرد، نگاه کردن به آسمون تاریک بالای سرش و فحش دادن به بهترین دوستش برای اینکه بازم اونو پیچونده.
کراوات باریک سیاه رنگشو شل کرد، دکمه‌های پیراهن سفیدشو باز گذاشت و بعد از دراوردن شلوارش روی سکو دراز کشید و کف پاهاشو وارد آب کرد. سرما وارد تمام سلولای پوستش و مغز استخونش شده بود ولی ازش لذت میبرد، جای یوتا خالی بود که طبق عادت بغلش کنه و یه اختلاف دمای عالی با بدن داغش به وجود بیاره.
بعد از چند ثانیه زل زدن به آسمون تاریک، چشماشو بست. وقتایی که شب میشد و دانشگاه خلوت میشد زمان موردعلاقه‌ی تیونگ و یوتا بود، البته تا قبل از اینکه مستخدم سختگیر سالن ورزشی بیاد و اونا رو از اونجا پرت کنه بیرون و درا رو قفل کنه.
توی افکارش غرق شده بود که آب زیر پاش تکون خورد و چند قطره به اطراف پاشید. این یعنی یه نفر کنارش نشسته بود ولی تیونگ منتظر کسی جز یوتا نبود!
سرشو برگردوند و با نیمرخ جذابی روبه‌رو شد که انگار هیچ توجهی به تیونگ نداشت. موهای حالت‌دار و قهوه‌ایش صورت سفیدشو قاب گرفته بودن، دستاش رو ستون بدنش کرده بود و با شلواری که تا روی زانو تا زده بود پاهاشو توی آب تکون میداد.
تیونگ نیم‌خیز شد و به آرنجش تکیه داد تا به پسر تازه‌وارد دید واضح‌تری داشته باشه.
با صدای آرومی گفت: "سلام؟"
پسر با بی تفاوتی روشو برگردوند و جزئیات صورت تیونگ رو با چشمای خالی و خونسردش نگاه کرد.
جهیون: "سلام. متاسفم که کنارت نشستم، ولی حقیقت اینه که به اینجا عادت دارم. یه جورایی انگار تو اومدی توی قلمروی من؟"
اون کی بود که توی اولین جمله و اولین برخورد جرئت کرده بود قلمروی تیونگ و یوتا رو "مال خودش" صدا بزنه؟
تیونگ با تعجب بدنشو بالا اورد و سرجاش نشست: "جااان؟ من یادم نمیاد تاحالا اینجا دیده باشمت و اینجا... اینجا مال منه، من همیشه اینجام"
جهیون: "میدونم، زیاد با اون دوست جذابت دیدمت"
تیونگ چشماشو گردتر از قبل کرد: "الان به یوتا گفتی جذاب؟؟"
انگشت اشارشو روی سینش گذاشت و ادامه داد: "و به خودم هیچی نگفتی؟؟"
جهیون خنده‌ی آرومی کرد و چال لپشو با سخاوتمندی به نمایش گذاشت.
یه لحظه، فقط در حد یه لحظه تیونگ یادش رفت کجاست و با کی داره حرف میزنه، این آدم خیلی قشنگ میخندید...
جهیون: "تو هم... راستش بیشتر از اینکه جذاب باشی، خوشگلی"
تیونگ لبخند دندون نمایی زد، همیشه از تعریف آدمای غریبه از ظاهرش لذت میبرد و این احتمالا خجالت‌آورترین اخلاقش بود.
جهیون بدون اینکه منتظر تشکر باشه ادامه داد: "این دانشگاه به طرز عجیبی خسته‌م میکنه. روزای تکراریمو تکراری‌تر از قبل کرده"
انگار با خودش حرف میزد. کلا جهیون هیچوقت خودشو توی یه مکالمه‌ی طولانی با کسی تصور نمیکرد، درواقع اونقدر اخلاق خوبی نداشت که کسی بخواد باهاش یه صحبت طولانی داشته باشه.
تیونگ: "شاید وجود یه دوست بتونه یکم این روزای مسخره رو برات بهتر کنه، هوم؟ یعنی میگم... من خودمم نمیتونم اینجارو بدون یوتا تحمل کنم. همین امروز منو تنها گذاشت و وضعمو ببین! پاهام دارن از سرما منجمد میشن و ممکنه که همین الات از شدت سـ..."
جهیون حرفش رو قطع کرد: "قبول، تو دوست من شو!"

Love on the floorWhere stories live. Discover now