هندزفری توی گوشاش بود و به آرومی مسیر مستقیم خیابونو طی میکرد. از دور شبیه پسرای افسردهای که شکست عشقی خوردن و با آهنگ غمگین کل شهر رو قدم میزنن به نظر میرسید، کسی نمیدونست که فکرش پیش دسر خوشمزهایه که توی اون رستوران گرون قیمت یادش رفت بخوره و چیزی که داره توی گوشش پلی میشه یه آهنگ با ریتم تند و شاده.
یه قسمت از زمین با نور نئونی آبی و صورتی روشن شده بود و همین باعث شد که مارک با کنجکاوی سرشو بالا بیاره و با تابلوی یکی از بیشمار کلابای شبونهی سئول روبهرو بشه.
عالی بود! چی میشد اگه خودشو به یه نوشیدنی خوب مهمون میکرد؟ به هر حال تازگیا به سن قانونی رسیده بود و الان به عنوان یه مرد بزرگسال حق هرطور عشق و حالی رو داشت!
هندزفری رو از گوشش کشید و وارد جیب شلوارش کرد، هرچند یه بخشی از سیم بیرون موند و از جیبش آویزون شد که به نظر مارک اصلا اهمیتی نداشت.
به محض ورودش با موج عظیمی از بوی زنندهی الکل و سیگار روبهرو شد که باعث شد صورتشو جمع کنه. دخترا و پسرا به بیمعنیترین شکلی که امکان داشت خودشونو با ریتم موزیک تندی که پخش میشد تکون میدادن. توی قسمتای خلوتتر و تاریکتر، آدما باهم مشغول بودن و کارایی که معمولا توی اتاق خواب انجام میشه رو روی همدیگه پیاده میکردن.
شونههاشو بالا انداخت و به سمت کانتر بزرگی که انتهای سالن قرار داشت رفت. امشب قرار بود با پولاش لذت ببره و به خودش برسه، قصد دزدی نداشت و نیازی نبود که مردمو زیر نظر بگیره.
"خوش اومدی. چیزی میخوای تا برات بیارم؟"
صدای نازک و دخترونهای بود. سرشو بالا گرفت و به چشمای درشت مقابلش که زیر مژههای بلند و آرایش غلیظ پنهون شده بود نگاه کرد، خیلی ضایع بود اگه میگفت اسم مشروبارو بلد نیست و نمیدونه باید چی سفارش بده؟
ناخوداگاه جواب داد: "عام... فعلا نه"
دختر لبخندی زد و دور شد، مارک به خودش لعنتی فرستاد که دوباره مثل گیجا رفتار کرده. به اطراف نگاه کرد تا ببینه مردم معمولا چه چیزایی میخورن و چه رفتارایی از خودشون نشون میدن، باید ازشون یاد میگرفت.
مشغول دقت کردن بود که چشماش با دیدن شخص نسبتا آشنایی گرد شد. همون مرد خوشپوش و میانسالی بود که یک ساعت پیش موقع شام توی رستوران دیده بود، چرا دقیقا باید همینجا اونو میدید؟ برای بار دوم؟
با شیطنت نیشخندی زد و زبونشو روی لباش کشید.
«اوپس، سرنوشت خواست که دوباره همو ببینیم. کارت ساختهس مستر»
تیونگ با تعجب به پسر تازهوارد نگاه کرد. اون واقعا عجیب بود!
لبخند کمرنگی زد: "خب من... دقیقا منظورم این نبود. ولی اگه تو دوست داری باهم دوست بشیم، منم حرفی ندارم"
جهیون نگاهشو از قیافهی متعجب و نسبتا دستپاچهی تیونگ برداشت. این اولین باری بود که خودش برای دوستی با یه نفر پیشقدم میشد و به نظر میومد که به اندازهی کافی عجیب رفتار کرده.
جهیون: "راستش بلد نیستم، الان باید چی بگم؟"
لبخند تیونگ جمع شد. اون یه پسر بالغ با قد حدودا صد و هشتاد بود و الان واقعا داشت میپرسید که چطور باید آشنا بشن؟
تیونگ: "خب... مثلا باید اسمامونو به هم بگیم، رشته هامونو، اینکه چند سالمونه و چطور آدمایی هستیم؟"
پسر نگاهی به پاهای لخت تیونگ انداخت که هنوز خیس بود و از شدت سرما موهاش سیخ شده بود.
جهیون: "ترجیح میدم شلوارتو بپوشی و آشنا شدنمونو بذاریم برای وقتی که تو سردت نیست. و وقتی که منم... برای نگاه کردن به جاهایی که نباید ببینم معذب نمیشم"
تیونگ اولش چشماش گرد شد، ولی وقتی چندثانیه به حرفش فکر کرد با صدای بلند خندید. این پسر واقعا بامزه بود... و یکم احمق؟
از جاش بلند شد و دکمههای پیراهنشو بست. حق با غریبه بود، این نوع لباس پوشیدن واقعا برای برخورد اول ناجور به نظر میرسید.
شلوارشو از روی نیمکت برداشت و پوشید. وقتی که دستاش برای مرتب کردن پیراهنش توی شلوار و بستن کمربندش حرکت میکردن، کاملا متوجه شد که نگاه اون پسر روی دستاشه. نیشخند کمرنگی زد و به روی خودش نیورد که چی دیده...
به سمت مرد پولدار نسبتا آشنا رفت، یه بطری نیمهپر روبهروش قرار داشت که هر چند دقیقه لیوان پهن و بزرگشو باهاش پر میکرد. به اطرافش توجهی نداشت و اهمیتی به دخترا و پسرای جذاب توی کلاب نمیداد، احتمالا از اون آدمایی بود که با مست شدن توی خونههاشون راحتترن.
مارک جلو رفت و درست بین پاهای مرد قرار گرفت. دستاشو روی دوتا رونش گذاشت و با انگشتاش سفتی عضلاتش رو حس کرد.
مرد سرشو بالا اورد و با تعجبی که سعی میکرد بروزش نده به چشمای شیطنتبار مارک خیره شد. بهش نمیومد از هرزههای این کلاب باشه، کاملا اماتور و بچه به نظر میرسید.
مارک خودشو به مرد چسبوند و البته، از حس نزدیکی پایین تنههاشون چندشش شد.
سرشو جلو برد و زیر گوش مرد زمزمه کرد: "دوباره همو دیدیم"
تازه یادش افتاد، این همون پسر عجیبوغریب توی رستوران بود.
با غریزهای که نمیدونست از کجا میاد، ناخوداگاه دستشو دور کمر مارک حلقه کرد و به جرقهی نزدیکیشون جواب مثبت داد.
مارک دستاشو بالا برد و دور گردن مرد حلقه کرد. به چشمای عجیب و متفاوتش خیره شد، انگار کرهای نبود.
"هرکار که بلدی انجام بده"
درست حدس زده بود، لهجهی کرهای نداشت و کلماتو شمرده تلفظ میکرد.
البته فرق خاصی هم نداشت، مارک این مرد رو فقط واسه خالی کردن جیباش میخواست و اهمیتی به نژادش نمیداد!
سرشو توی گردنش فرو کرد و نفس عمیقی کشید، بوی اون ادکلن سرد و گرونقیمت از این فاصله حتی بهتر هم بود. همزمان که لباشو روی پوست گردن مرد حرکت میداد، دستاش جاهای جدیدی رو کشف میکردن...
فکرشم نمیکرد که یه روزی برای شغل پارهوقتش مجبور بشه بدن یه مرد غریبه و سنبالا رو از روی لباس و توی یه مکان عمومی ارضا کنه!! زندگی پر از تجربههای جدید بود!!
YOU ARE READING
Love on the floor
Romance🌱Couple(s): Jaeyong - Yumark 🌱Genre: romance, slice of life, smut یه داستان متفاوت درمورد چهارتا پسر با زندگیهای متفاوت و افکار متفاوت. چه چیزی اونا رو به هم وصل میکنه؟ یا بهتره بگم، کدومشون قراره از این اتصال آسیب ببینن؟ روزای آپ: نامشخص (این او...