🎧:Scotty Doesn't Know_Lustra
خب امروز بهترین روز هفتست البته از نظر هری زودتر از روزهای معمولی بیدار شد دوش گرفت و شیو کرد به کل بدنشو لوسیون زد و رفت پایین تا یه صبحانه سبک بخوره
هری:دلم اب پرتغال با نون تست میخواد تاتیا
-:چشم اقا
مشغول خوردن شد و چیزی رو تو گوشیش تند تند تایپ میکرد
سایمن:میبینم که خیلی سرحالیهری:بله پدر حسه خوبی از صبح دارم
سایمن:برای اینکه امروز روز مخصوصیه همه ادم های با خدا امروز شاداب ترن
هری:بله پدر امروز هم دارم میرم کلیسا
سنتامریمسایمن:ولی الان که زوده
هری:میخوام تو سرود هم شرکت کنم
سایمن:عالیه خوشحالم که میبینم اینقدر شوق داری خدا همراهت باشه
هری گونه اون مرد رو بوسید و سریع از خونه زد بیرون
این برنامه یکشنبه های اون بود به بهانه کلیسا از خونه میزد بیرون و بدو بدو میرفت سر خیابون
با دیدن اون ون قرمز لبخند کش داری میزدامروزم هم به سرعت رفت و سوار شد
فورا لب های پسر پشت فرمون رو بوسید=صبح بخیر سانشاین چقدر خوشگل شدی
+هی تو همیشه همینو بهم میگی
=خب شاید تو همیشه فوق العاده ای
هری خجالتی خندید و لویی گونشو بوسید+نظرت چیه از اینجا بریم نمیخوام وقتی بابام داره میره سرکار مارو اینجا بببینه
=بله هرچی شما بگید قربان، باور کن منم نمیخوام با بابات رو به رو بشم
با این حرف لویی دوتاشون خندیدن
گاز داد و از اونجا دور شد+خب داریم کجا میریم اقای تاملینسون
=سوپرایزه
اینو گفت و رادیو رو روشن کرد
شروع کرد زمزمه کردن باهاشهری از ته قلب اون پسر رو دوست داشت اون با تک تک شرایط هری کنار اومده بود
ده ها بار هری بهش گفته بود که خانواده سختگیری داره و فقط یک روز توی هفته میتونه بیاد بیرون
اما لویی در کمال صبوری پیشونیشو بوسیده بود و گفته بود اصلا مهم نیست اون همه جوره میخوادش
ماه اول رابطه حتی بهش شک کرده بود که نکنه لویی توی روز های دیگه با کس دیگه ایه و برای همین شرایط هریو رو اینقدر راحت پذیرفتهپس یه کار احمقانه کرد و به یکی از همکلاسی هاش گفت لویی رو تعقیب کنه
اما در کمال تعجب اون گفت لویی بعد از دانشگاه با یکی از دوستاش رفت ناهار خورد و بعد رفت خونه و دیگه هم بیرون نیومد درست جوری که توی تکست به هری گفته بود اون حتی از خودش و دوستش هم برای هری عکس فرستاده بود