College girl

428 17 0
                                    

Lariet
harriet and louisa

گایز این وانشات یک مقدار متفاوته اینجوری که
هری=هریت    لویی= لوییزا
و یه اسمات لزبین

توی راهرو شلوغ راه میرفت واقعا دلیل این همه هیاهو رو نمیدونست امروز فقط یه روز معمولی بود
لیانا سریع اومد سمتش و شروع کرد تند تند حرف زدن
لیانا:واای هریت خبر داری؟من که خیلی ذوق دارم
هریت:من واقعا نمیفهمم چه خبره مگه
لیانا:توهم که کلا تو باغ نیستی تو کلاس بهت میگم
همین که رسیدن تو کلاس از بلندگو ها صدا اومد
=تمامی دانش اموزان دختر تیم بسکتبال و چیر لیدر ها هرچی سریع تر بیان به سالن ورزش
هریت دیگه واقعا پوکر بود اینجا چه خبر شده اخه دوتایی با لیانا رفتن تو سالن ورزش و کنار تمام کسایی که نشسته بودن یه جا پیدا کردن و نشستن
اقای هادج مدیر مدرسه اومد و شروع به صحبت کرد
هادج:خب لطفا توجه بکنید میدونید که مسابقات بسکتبال اخر هفته برگذار میشه و باید بگم که مدرسه ما میزبان رقیب شما از کالج چپمن هستیم
تیم گرل گیریزلی خواهش میکنم بفرمایید
پانزده تا دختر با ساک هاشون که کاملا مشخص بود کالجی هستن وارد سالن شدن
هادج:انتظار دارم باهاشون خوب رفتار کنید تا زمان مسابقات و هرچی نیاز دارن فراهم کنید اونا مهمون شما هستن
همه بله گفتن و هنوزم چشماشون رو اون بچه های تیم بود
هادج:کاپیتان تیم لوییزا تاملینسون بفرمایید لطفا اینم کاپیتان تیم ما لیانا پین هست
لی سریع از کنارم رفت پایین و با اون دختر دست داد موهای کوتاهی داشته که به بهترین مدل کات خورده بود یه دستش پر از تتو بود و میشد تتو روی سینش رو از زیر تاپ نازکش تشخیص داد  بدنش واقعا خوشفرم بود
معلوم بود ورزشکار باسن بزرگ و سینه های خوشفرم که...هی هی هریت تموم کن اینقدر دید زن نباش
اون دختر بعد از دست دادن با لیانا رفت پشت میکروفون هادج
لوییزا:های گایز امیدوارم این یک هفته مشکلی پیش نیاد اما خب اگه بچه های من کار خطایی کردن فورا به من بگید ما واسه مسابقه اومدیم نه کار دیگه
اومد کنار و هادج بهمون گفت که میتونیم بریم به محض رفتنمون از سالن پچ پچ ها شروع شد
دیگه تا اخر کلاس رسما همه از وجودشون خبر داشتن
گوشیمو چک کردم و دیدم امروز تمرین داریم به بچه ها پی ام دادم سریع تر بیان
هریت:هی بچه ها یادتون نره امروز تمرین داریما
زی زی:واای قورباغه باشه خوبه حالا چیر لیدری
هریت:خیلی مهمه احمق ما تشویق کننده هستیم باید تمرین کنیم
انا:چشم مربی استایلز
سارا:باش
گوشیشو گذاشت کنار و رفت تو سالن شروع کرد یکم گرم کردن تا بچه ها برسن لباساشو عوض کرد
دامن کوتاه و نیم تنه
داشت تند تند درجا میزد که یکی زد پشتش و اون پرید
هریت:زانیا مالیک یکبار دیگه این کارو بکن تا از تیم بندازمت بیرون
زانیا:تو نمیتونی این‌ کارو بکنی چون اون دخترا فقط برای جذابیت منه که اینقدر خوب بازی میکنن
هریت:اره اصن لیانا میگه زی با ممه هاش بالا پایین نپره و تشویقم نکنه من بازی نمیکنم
زی سرخ شد و خفه شو رو زمزمه کرد خب اون نمیتونه انکار بکنه یه کراش شدید رو اون لیانا پین
لعنتی داره وقتی اون دختر بسکتبال بازی میکنه زی رسما خودشو خیس میکنه
وقتی بچه ها همه اومدن لباس پوشیدن و گرم کردن هریت شروع کرد موزیک گذاشت و همه حرکات اونو تکرار میکردن
سارا:هی بنظرت بهتر نیست من تو این تیکه بیشتر خم بشم؟
هریت:نه عالیه یکبار دیگه سکسیا برین یک دو سه
داشتن میرقصیدن که با صدای چند نفر که اومدن تو سالن متوقف شدن
لوییزا:یالا کوناتونو تکون بدید اول گرم کنید الیس ۲۰ تا شنا
وات د فاک امروز سالن برای ماست اونا نمیتونن بیان تمرین
هریت:ببخشید فکر کنم جلو در رو نخوندین سالن تا عصر برای ماست بعدش میتونید بیایید
لوییزا:بجا نیاوردم
هریت:من هریت استایلزم مسئول چیر لیدر های مدرسه ما داریم تمرین میکنیم و شما الان نمیتونید بیایید سالن دست ماست
لوییزا:ما اخر هفته مسابقه داریم و فکر نمیکنم کون
تکون دادن تمرین بخواد البته واسه تو تکونم ندی ما قبول داریم
هریت واقعا دیگه داشت عصبانی میشد اون دختر جوری رفتار میکرد انگار نه انگار اینجا مدرسه ایناست
اومد حرفی بزنه که زانیا پرید وسط تا از دعوا جلو گیری کنه
زانیا:هی هی اشکالی نداره شما یه طرف زمین تمرین کنید ما یک طرفش
لوییزا سری تکون داد و با اخم رفت سمت بچه هاش
هریت:خب میبنید که حالا چقدر عصبی تر شدم یالا دوباره رقصو میریم سارا اهنگو پلی کن
شروع کردن رقصیدن و گهگاهی چشمش به اون طرف سالن میخورد اون دختر با این که داشت تمرین میکر اما حرکاتشو اسکن میکرد
لب زد:چیه؟
دختر فقط نیشخند زد و توپو پرت کرد سمت دوستش
هریت:خب بچه ها عالی بود بنظرتون برای.....اخ
توپ محکم خورده بود به ارنجش اون رسما داغ کرد چشماش پر اشک شد
هریت:شما چتونه احمقا مگه کوریدلوییزا:شلوغش نکن حالا یه توپ بود دیگه
هریت:تو چه میفهمی بهت گفتم سالن برای ماست اما گوش نکردی خوب شد اینجوری شد؟
سعی میکرد از درد اشکاش نریزن
هریت:بچه ها تمرین تمومه برید خونه
اینو گفت و بدو بدو رفت سمت دستشویی ها
لوییزا:کام آن چقدر نازک نارنجی
زانیا:نه اون اینطوری نیست فقط توی دستش پلاتین داره و وقتی ضربه بهش میخوره از درد ضعف میکنه
همه ساکت شدن پس اون دختر واقعا حالش بد بود که اونجوری رفت
اره اون حالش بد بود جلو توالت نشسته بود از درد به خودش میپیچید و گریه میکرد
لوییزا:هی دختر اینجایی؟
صدایی از دختر کوچیک تر در نیومد ولی اون اومد تو و بلاخره دیدتش
لوییزا:خوبی
هریت:زندم
لوییزا:ببخشید من نمیدونستم حالت خوب نیست آنی رو تنبیه کردم باید حواسش میبود
هریت:مهم نیست
نفس عمیق کشید و سعی کرد خودشو جمع و جور بکنه
لوییزا:فکر نمیکنم خیلی خوب باشی بیا میرسونمت خونه
هریت:لازم نیست خودم میرم
لوییزا اصرار کرد و هریت قبول کرد راستش حال نداشت پیاده بره و لوییزا گفت ماشین داره و میخواد بره برای بچه های تیمش شام بگیره پس اونم میرسونه
هریت:اگه میری فروشگاه منم میام باید یکم خرید کنم
باهم پیاده شدن و رفتن توی فروشگاه خیلی شلوغ نبود ولی خب خلوت هم نبود هریت رفت به سمت یخچال ها تا وسایل مورد نیازشو بخره که حس کرد یکی هولش داد
پیتر:به به از این طرفا چطوری خانوم کوچولو
هریت جوابی به اون پسر نداد و سعی کرد نگاهشم نکنه
پیتر:هی ببینم تو هنوزم نمیخوای سر عقل بیای داری بد چیزیو از دست میدیا
به خودش اشاره کرد
هریت:پیتر تمومش کن اینقدر مزاحمم نشو هزاربار بهت گفتم من لزبینم پس اذیتم نکن
پیتر:تاحالا با یه پسر حرفه ای نبودی وگرنه نظرت عوض میشد با من بیای لز بودنت یادت میره
هریت:هی دستمو ول کن تو داری اذیتم میکنی پیتر
پیتر:منو رد نکن هریت کوچولو من دلم بدجوری تورو میخواد
لوییزا:مگه نشنیدی چی گفت ولش کن احمق
جوری که پیتر برگشت انگار کاملا شوکه شده بود از صدای نفر سوم
لوییزا:با تو بودم چاقال
پیتر:نفهمیدم تو کی باشی
لوییزا:به تو جواب پس نمیدم اشغال
رفت و دست هریت رو گرفت
پیتر:اوه پس دوست دخترشی نوچ نوچ دختره احمق پیشنهاد منو رد کردی که بری با این کوتوله
هریت:خفه شو پیتر
پیتر به صورت نمایشی عق زد و از اونا دور شد
هریت بغض کرده بود:ببخشید لوییزا متاسفم تو نباید با اون رو به رو میشدی
لوییزا:هی هی اروم چیزی نشد اون فقط یه تیکه شت بود که الان رفت تو نباید بزاری کسی اذیتت کنه
هریت:دیگه برام عادی شده
لوییزا:نباید بزاری اینجوری بشه بیا برسونمت خونت
هریت:لوییزا
لوییزا:هریت
هریت:ممنونم
لوییزا:نیازی به تشکر نیست خوشگل
_______
روز مسابقه فرا رسیده بود یه جو خاصی توی دبیرستان بود همه مشغول حرف زدن راجع به این بودن که تیم کالجی ها گرل گیریزلی موفق میشن یا تیم فلاترشای که تیم دبیرستان بود
هریت با بقیه توی رختنکن بودن داشتن لباس عوض میکردنو بقیه بچه های تیم هم گرم میکردن
لیانا:خدای من دل شوره عجیبی دارم
هریت:هی لی اروم باش تو بهترینی باشه
زانیا:من تشویقتون میکنم انرژی بگیرین
لیانا:مرسی زانیا برام ارزش داره
اون دختر مثل یه گوجه سرخ شد و رفت
هریت:هوووم پس ارزش داره اره؟
لیانا:دوست دارم بهش پیشنهاد قرار بدم اگه ببریم
هریت:پس دیت گذاشتن با اون به مسابقه بستگی داره؟
لیانا:اخه اگه ببازیم مطمئن هستم اینقدر افسردگی میگیرم که دیگه حتی ممه و یه کون کوچولو گرد هم نمیتونه حالمو خوب کنه
هریت:هیییی بدن اونو برام توصیف نکن و کون لزبینتو جمع کن برو تو زمین احمق
-----------------
خب خب خوش اومدید به مسابقه بسکتبال بین تیم گرل گیریزلی و فلاترشای تشویقشون کنید خواهش میکنم
صدای جمعیت رفت بالا و دخترا دونه به دونه میومدن توی زمین و برای بازی اماده میشدن
هریت لوییزا رو دید که داشت بازوبندشو سفت میکرد و به سمت زمین میرفت
هریت:هِی لو موفق باشی
لوییزا لبخند گرمی زد :ممنون فرفری
کاپیتان ها باهم دست دادن و به سمت تیم هاشون رفتن
خب خب از چیرلیدر های جذابمون میخوایم تا برنامه ای که اماده کردنو ارائه بدن
دخترا اومدن وسط زمین و رقصیدن اونا فوق العاده بودن هم طراحی لباس هاشون هم رقصشون که عالی طراحی شده بود
وقتی رقص تموم شد اونا تعظیم کردن و همه تشویقشون کردن
هریت بلند گو رو برداشت:ببخشید من میخوام یک چیزی رو اعلام بکنم ما یک رقص هم برای تیم گرل گریزلی طراحی کردیم چون احساس کردیم باید به عنوان میزبان اونارو هم تشویق کنم امیدوارم لذت ببرید
دوباره اهنگ پخش شد و اونا یه رقص کوتاه ولی هماهنگ دیگه رو هم ارائه دادن و اخرش همشون داد زدن گرل گیریزلیاومدن کنار زمین و بازی شروع شد
زانیا:واای دارم غش میکنم این بازی واقعا نفس گیره
سارا:برای استرس بازی یا ترن آن شدن برای دیدن لیانا
زانیا:خفه شو
هریت:بس کنید اخه شما.....یسسس گللل
و لوییزا تاملینسون با پاس سه گام توپ رو گل میکنه یک هیچ به نعفه گرل گیریزلی
زانیا:هریت تو خوبی؟؟اونا تیمه حریفن
هریت هول شد:خب..امم..چیزه چون اونا تشویق کننده ندارن
سارا:ولی فکر کنم بیشتر از تیمشون داشتی تاملینسون رو تشویق میکردیا کلک
هریت:هیشش خفه
یه گل دیگه از انی هانجی دو هیچ به نفع گرل گریزلی
دقیقه های بازی میگذشت و دو تیم مساوی شده بودن این معمولا پیش نمیاد ولی خب اینجوری بود که نیمه اول بازی به پایان رسید
بازیکنا به سمت رختکن میرفتن تا یکم استراحت بکنن
هریت رفت تا یه ابمیوه بگیره
لوییزا:هی هزی
هریت:اسمم هریت
لوییزا:میخواستم ازت تشکر کنم هزی بابت اون رقص تو محبور نبودی ولی این عالی بود
هریت:درسته که برای تیمتون بود ولی خب بیشتر برای تشکر از تو بود
لوییزا:هی من کاری نکردم گرل
هریت گونه لو رو بوسید:موفق باشی
رفت تو سالن پیش زانیا و سارا
لیانا:هی اون ابمیوه برای منه دیگه
هریت:ای مفت خور باشه بیا یکم بخور
زانیا:تو خیلی عرق کردی لی حوله میخوای؟
لیانا:این که چیزی نیست منو باید تو تخت ببینی
هریت:وات د فاک...
بازی شروع شد
انگار بچه های ما انرژی بیشتری گرفته بودن
لیانا پین توپو تو حلقه میندازه و بله گللل برای فلاترشای
سالن پر بود از صدای تشویق
خب صدای سوت رو میشنوید بازی به پایان میرسه با اخلاف یک گل فلاترشای برنده بازیه
صدای تشویق ها دوباره بلند شد زانیا رفت و جوری خودشو بغل لیانا پرت کرد که معلومه عاقبتش چی میشه
فردا تیم گرل گیریزلی باید برمیگشت به کالج
هریت:هی لوییزا هی
لوییزا داشت با یه حوله عرقشو خشک میکرد و معلوم بود خیلی اوکی نیست
هریت:شما عالی بودید این فقط با اختلاف یدونه گل بود
لوییزا:الان نباید پیش دوستت باشی تا بُرد رو بهش تبریک بگی
هریت:من فقط میخواستم...
لوییزا:برو اون ور اوکی نیازی به این دلداری های الکی نیست
اون هولش داد و از کنارش رد شد و رفت تو رختکن
اره هریت واقعا ناراحت شد اون انتظار این رفتار رو
نداشت اما خب اصلا اون چه انتظاری داشت کلا یک هفته بود همو میشناختن بیخیال فقط باید ازش بگذره
سارا:هی هز چی میکنی بچه ها میخوان برن بیرون
هریت:میرم دوش بگیرم بعدش میرم خونه خستم میخوام بخوابم
سارا:ولی تو عاشق مهمونی بعد از مسابقه ای
هریت:گفتم خستم
رفت تو رختکن اومد بره تو حموم ولی دید که کسی توشه در زد
هریت:هی بیا بیرون میخوام یه دوش بگیرم فقط
نشست کنار صندلی و لباساشو در اورد
باد به تن لختش میخورد که به غیر از شورت و سوتین چیزی تنش نبود
بلند شد رفت و مشتاشو کوبید به در
هریت:یالا مگه با تو نیستم داری شنا میکنی اونجا؟
در با شدت باز شد جوری که هریت از ترس پرید عقب
لوییزا:چته یکبار گفتی شنیدم مگه....تویی؟
هریت شوک شده بود هم از دیدن بدن خوش فرم اون دختر که حالا با اب خیس شده بود بدون هیچ لباس و هم از خشم و دادی که سرش زده بود
لوییزا هم همینطور به سوتین و شورت ست اون دختر
که رنگ بنفش یاسی بود خیره شده بود و هم به قیافه شوک شدش
دروغ بود اگه بگه با دیدن بدن شیری رنگش که دونه های ریزی از عرق روش بود حالش یه جوری نشد
لوییزا:معذرت میخوام که داد زدم فقط عصبیم و باید یه جوری خالیش کنم
هریت:این کارو بکن
لوییزا:نمیدونم کجا و چجوری برای همینم زیر اب قفل کردم
هریت:رو من..رو من خالی کن
اروم قدم برداشت فکر کرد که لو الان هولش میده و میگه که بره گم بشه ولی دستایی که اونو به سمت حموم کشید و درو پشتش بست حکایت از قصه دیگه ای بود
به سمت لباش حمله ور شد و همزمان که میبوسید روشون دندون میکشید
لوییزا:درست شنیدم اره تو اینو میخوای؟که عصبانیتمو روی تو خالی کنم؟
هریت سرشو تو گردن دختر بزرگتر برد و قطرات اب رو لیس میزد
هریت:دقیقا همینو میخوام
لوییزا:این قرار نیست اسون باشه
هریت:من سخت دوست دارم یالا مامی
لو فاکی زیر لب گفت و لباسایه اونو در اورد و به ناکجا اباد پرت کرد اصلا مهم مهم نبود الان میخواست با اون دختر باشه پس محکم چسبوندش به دیوار و بدن خودشو بهش مالوند
دستاشو اورد بالا و سینه های دخترو گرفتو توی دستاش چلوند
دوش اب روی جفتشون میریختو لو سینه هریت رو میمکید و گهگاهی گاز میگرفت با دست ازادش اون یکی رو ماساژ میداد
لوییزا:دوستش داری؟
هریت:چرا مارکم نمیکنی؟
به حرفش گوش کرد بین سینه هاش نوک های ورم کردشو رو مارک میکرد و کبودی های ریزو درشتی بجا میزاشتوقتی نوک سینشو گاز گرفت بلاخره موفق شد اولین ناله رو از اون دختر بشنوه و لبخند رضایت بزنه
لوییزا:میخوام بچشمت برام ناله کن
سرشو تکون داد و یه پاشو اورد بالا به دیوار تکیه داد
لو پایین رفت و زبونشو خیلی اروم روی پوسی اون کشید
هریت:اوه فاک
لوییزا:هووم تو از همین الانم برام خیس شدی گرل
دوباره زبونشو بالا و پایین کرد میک میزد و زبونشو محکم میکشید
هریت:اه اون زبون لعنتیت حس فاکینگ خوبی داره
زبونشو برد جلوتر و خیلی اروم هول داد تو انگار که اول میخواست اونو با زبونش به فاک بده
زبونشو عقب جلو میکرد و توی دختر میکوبید
هریت:اوه فاک لو
همزمان که میک میزد بدون اطلاع قبلی یه انگشتشو وارد کرد که جیغ هریت بلند شد
از اون یکی دستش استفاده کرد و سینه هاشو مالوند
لوییزا:دوستش داری؟اینکه همزمان با دست و زبونم داری به فاک میری
هریت:این خیلی خوبه سخت ترش کن
لو بلند شد و شروع کرد لب گرفتن ازش کثیف میبوسیدش و همزمان با دوتا از انگشتاش اونو به فاک میداد
صدای برخورد انگشت با پوسی خیسش  کاملا به گوش میرسید
هریت:اه اه لو من نزدیکم داره میاد خب لو
لوییزا اسپنک محکمی به کون اون دختر زد و انگشتاشو سریع کشید بیرون
هریت:هی وات د
گردنشو محکم گرفت و سرشو چسبوند به دیوار
لوییزا:هیششش اعتراض نداریم زانو میزنی و منو مزه میکنی این کارو که بلدی؟
هریت سکوت کرد سرشو تکون داد و روی دوتا پاهاش نشست دستشو روی پوسی لو کشید که بنظرش خیلی جذاب بود یکم با شستش روش کشید و بعد زبونشو جایگزین کرد
لوییزا:اوه گااد تو واقعا خوبی
موهاشو گرفت و اونو بیشتر به خودش فشار داد
هریت میخواست لو رو سریع تر به کام برسونه پس همزمان که دستشو روش میمالوند از زبونشم استفاده میکرد
لوییزا:آه کارت اینقدر خوبه که من رو لبم چطور میتونی یه پرنسس باشی ولی اینقدر خوب
هریت:دستو زبون پرنسسو خیس کن یالا میخوام بچشمت
لو دیگه طاقت نیاورد و با اه بلند اومد و یکم ولو شد
هریت اومد بالا و لباشو بوسید
هریت:خوش، اومدی
لو به شیطنتش خندید
از حموم اومد بیرون و روی سکو کنار حموم نشست
هریت:امیدوارم یه چیزی یادت نرفته باشه
لوییزا:چی کوچولو؟
هریت اومد جلو و روی پاهاش نشست:منو ارضا کن
لوییزا:معلومه که این کارو میکنم
اون میدونست که هریت بد رو لبست و یه اشاره کوچیک کافیه تا ارضا بشه خیلی اروم شستشو روی پوسیش حرکت داد و با زبونش نوک سینه هاشو زبون میزد
هریت:سریع لطفا سریع تر تکون بده روش
به حرفش گوش داد دوتا انگشتشو کرد تو و با اون یکی دستش روشو میمالوند
لوییزا:خوبه پرنسس خوب به فاک میری؟
هریت:آه آه اره من نزدیکم....اه گاد لوووو
گردنش کاملا رفت عقب و لوییزا میتونست حس کنه دیواره های داخلیش دارن بازو بسته میشن
اون یه ارگاسم شدید داشت و حالا کاملا بیحال شده بود
لوییزا ولش نکرد و توی همون حالت روی شونه و
ترقوه هاشو بوسه های ریز میزد
هریت:باورم نمیشه این کارو تو رختکن کردیم اگه یکی میومد چی
لوییزا:من بازیو باختم و تورو بردم
هریت:قبول نیست تو منو هارد به فاک دادی درد دارم
لوییزا:ولی تو دوستش داشتی
هریت خجالتی خندید و سرشو تو گردن اون پنهون کرد
لوییزا:برای شام بریم بیرون؟
هریت:این یه قراره
لوییزا:اگه تو بخوای میتونه باشه
هریت یکم فکر کرد:چرا که نه
لو لبخند زد و خیلی اروم اون لبای صورتی و نرمو بوسید

●□●□●□●□●□●□●□
خیلی متفاوت بود برام خودم که زیاد دوستش ندارم ولی امیدوارم شما دوستش داشته باشید

everything everythingDonde viven las historias. Descúbrelo ahora