louis top
~~~~~~~~~~~لویی:
جلو تلویزیون لم دادم و کانال هارو بالا پایین میکنم
الان تقریبا دو هفته ای میشه که هری داره برایه امتحانش میخونهخب باید بگم من اصلا ازین وضعیت راضی نیستم خب اون توی این چندوقت اصلا به من توجه نمیکنه
صبحها که دانشگاهه و عصر خسته میاد خونه و تا نصفه شب تست میزنه و درس میخونه
ما اوایل که همخونه بودیم اتاق هایه جدا داشتیم ولی بعد که رفتیم تو رابطه باهم تو یه اتاق میخوابیدم اما اون الان تو اتاق قبلیش میمونه تا به قوله خودش تمرکز داشته باشه و مزاحم من نشه
حتی شبام پیشم نمیخوابه من همه جوره حمایتش میکنم و میدونم این امتحان براش مهمه اما خب پس من چی؟
اون داره خودشو داغون میکنه کلا چهار ساعت در روز میخوابه
تلویزیون رو خواموش کردم و رفتم تو اتاقش طبق معمول دورش پر بود از ورق و جزوه های مربوط به درساش
کنارش نشستم و اون که غرق بود حتی سرشو به سمتم برنگردوند
لویی:لاو...بنظرت بهتر نیست یکم استراحت کنی؟
هری:نه لو میدونی که چقدر سخته
لویی:ولی خب عزیزم داری خودتو اذیت میکنی بیا برات شام درست کنم بخورین و تا فردا فقط باهم باشیم بعدش دوباره شروع کن
هری:میدونی که دلم میخواد ولی نه عقب میمونم باید تا جایی که برنامه ریزی کردم بخونم
لویی:پس من چی هز...من دلم برات تنگ شده
هری:لویی فقط یه هفته دیگه مونده باشه..بعدش هرکاری بخوایم میکنیم
لویی:من حاضرم هرکاری کنم که فقط یه امشبو تو بغلت بعد از یکم عشق بازی بخوابم
بهم نگاه کرد:باید بخونم لو...
بلند شدم و تقریبا داد زدم:فاک بهت هری
هری:کمتر خودخواه باش و سعی کن یکم درکم کنی این برام مهمه
لویی:باش من میرم بیرون و توهم خودتو با درسات به فاک بده
هری:کجا میری؟
لویی:بیرون
هری:خب کجا؟لو چرا اینجوری میکنی؟
لویی:گفتم بیرون
اینو گفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم و از خونه زدم بیرون