°•دوستت ندارم!•°

47 14 1
                                    

سخن نویسنده : سلام حالتون چطوره؟ بفرمایید افسرده تو....امیدوارم ازش خوشتون بیاد...
دلیل رفتارهای میوی داستان رو هم کم کم متوجه میشین...

__________________________________________

برای یک لحظه تمام اتفاقات و رفتارهایی که باعث شد قلبم بشکنه و به درد بیاد و مسببش خود میو بود، از یادم رفت.

انگار خون تازه تو رگهام جوشید و باعث شد دوباره دلیلی برای زندگی کردن داشته باشم.

قلبم بطور سرسام آوری می تپید و شدیدا هیجان زده شده بودم ولی سعی میکردم در جواب میو خیلی محتاط تر باشم و اجازه ندم که با خودش فکر کنه که با پیشنهاد قرار میتونه دوباره منو هیجان زده کنه.

دروغ چرا؟من الآنم هیجان زده بودم ولی فکر به اتفاقات چند شب پیش که میو تو ایستگاه اتوبوس کنار یه دختر ایستاده بود و اونو میبوسید و لوسش میکرد یا حتی تنها گذاشتنم تو دل شب و تاریکی کنار باشگاه یا کلی بی
محلی دیگه باعث میشد خیلی راحت تر بتونم هیجانم رو کنترل کنم و متقابلا نیشم رو جمع کنم.

عصبانی بودم....خیلی زیاد...

مطمئن بودم بهم خیانت شده ولی ناراحت بودم که چرا و به چه دلیل کوفتی من مستحق این رفتارها از جانب عشقم بودم و اون دوباره منو خر فرض کرده و پیام داده که همدیگر رو ببینیم....

تو دلم میگفتم حتما باز نقشه هایی داره و سعی داره با یه حرکت دیگه منو گیم اُوِر کنه و غرورم رو زیر پاش له کنه ولی انگار هیجان زیاد و دل عاشق پیشه ام اصلا توجهی به سیگنال های عقل و منطقم نمی داد چون براش تایپ کردم : سلام عزیزم....باشه...کی و کجا؟

به خودم اومدم...

عزیزم؟اون منو ول کرد، قلبم رو شکست و هزار تیکه اش کرد ولی من عین احمقا اون رو همچنان عزیز خودم و مایه آرامشم میدونم؟من اگه خنگ نباشم پس چی ام؟

پیام بعدی از طرف میو اومد : ساعت 6...ایستگاه اتوبوس خارج شهر میبینمت...

یاد قرار اول افتادم....

ساعت 6 ایستگاه اتوبوس خارج شهر...

چرا خاطرات با هم دست به یکی کردن تا منو از پا دربیارن؟

اوکی رو بهش دادم و سعی کردم حداقل حواسم رو به کلاسهای امروز بدم و بعد به قرار دوباره با میو فکر کنم...

کلاسهای اون روز تموم شد و من باید برای دیدن عشقی که منو نادیده گرفته بود، آماده میشدم...

افکارم پریشون بود و نمیدونستم برای چی میو درخواست ملاقات داده.

احتمالا بحث شکستن دوباره قلبمه یا حتی امکان داره پشیمون شده باشه.

چشمم آب نمیخورد که بحث، بحث پشیمونی باشه ولی بازم ته دلم به این راضی نمیشد که میو قصد آزار و ضربه زدن بهمو داشته باشه...

Your depressed (افسرده ی تو)Where stories live. Discover now