°•چاقوی داخل قلب•°

46 11 0
                                    

با تعجب به حرکاتش روی لبهای قفل شده ی خودم نگاه میکردم.


چشمهاش بسته بود و اون محکمتر گردنم رو به خودش نزدیک کرده بود و با دست دیگه اش منو تو بغل خودش گرفته بود.


حریص لبهاش رو روی لبهام حرکت میداد و من مسخ شده به بوسه آتشین میو نگاه می کردم.


چند لحظه بعد، بوسه رو رها کرد و صورتش رو ازم فاصله داد.

چشمهای اشکیش قرمز شده بود و صورتش کاملا از اشک خیس شده بود.


با صدای به بغض نشسته گفت : تحمل ندارم گالف... نمیخوام دیگه از دستت بدم...نمیخوام...باور کن حرفهامو... نمیدونی چه حالی داشتم وقتی با یه دختر اون هم شبی که برای اولین بار با هم جلسه داشتیم رفتی بیرون...دوست داشتم جای اون می بودم...دوست داشتم جاش باشم و کنار تو تو فاصله کمی ازت نفس بکشم...من بهش حسودیم شد که با تو صمیمیه...من میخواستم جای اون باشم...نمیدونی چه حالی داشتم وقتی تو بار اون دختر دستش رو روی بدنی که مال من بود میذاشت و بعدشم حرف کایا تیر خلاص رو به قلبم زد...اون گفت دوستت داره...کسی که من دوستش دارم رو دوست داشت...روانی بودم روانی تر شدم...تو مال منی...من اجازه نمیدم کسی حتی بهت فکر کنه چه برسه به عشق و عاشقی...


و دست بی حرکت و وا رفته ام رو برداشت و رو سمت چپ سینه اش و روی قلبش گذاشت و گفت : ببین اینجام آتیش گرفت...درد گرفت...عقلم میگفت حقته...این سزای کاریه که تو باهاش کردی...رفتی و آزارش دادی... حالا اجازه بده کسی که قدرش رو میدونه و واقعا دوستش داره بره سمتش...بذار اون بره و آرومش کنه... بذار اون کنارش باشه...ولی این لعنتی، این کوفتی، این لامصب نتونست...اونقدر دیوونه وار میکوبید که من...که من گفتم مُردم و قبل مرگم باید گالفمو ببینم...عشقم ببین منو...


و سعی میکرد نگاهم رو از دستم که روی سینه اشه، به چشمهاش بیاره.


دستش رو زیر چونه ام گذاشت تا کمک کنه تا به چشمهاش نگاه کنم.


میو : عزیزم؟ باور نداری حرفمو؟ من به ته خط رسیدم ولی دیدنِ دوباره تو نجاتم داد...دوباره نجاتم بده آقای دکتر...مگه وظیفه تو نیست که نذاری حال کسی بد شه؟ چرا میذاری حال من بد شه؟ میدونی که در مقابل همه آدمها مسئولی؟ بهم یه فرصت بده...بیا با خانواده ام حرف بزن...حرفهاشونو بشنو...میخوان باهات صحبت کنن...از کارهاشون بگن...بگن من بی تقصیرم...بگن من مجازات شدم تو این همه سال...خواهش میکنم گالف...بیا دوباره شرایط رو درست کنیم عزیزم...لطفا...


این صدمین باریه که ازم میخواد با پدر و مادرش صحبت کنم تا جریان رو بفهمم ولی من اصلا حوصله نبش قبر گذاشته رو ندارم.

باید بفهمم پدر و مادری که پیش خودشون فکر کردن بهتره زندگی پسرمون و یه آدم دیگه رو نابود کنیم تا به هدفمون برسیم؟ تا به پول بیشتر و امنیت شغلی بهتر برسیم؟

Your depressed (افسرده ی تو)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon