با خنده به عشاق روبروم نگاه میکردم.زیباترین دختر دنیا با بهترین رفیقم نامزد بودن و ما منتظر مراسم ازدواجشون بودیم.
کایا برای اشلی شات رو از وودکای روی میز پر میکرد و به دستش میداد.خودشم سرگرم بوسیدن لاله ی گوش و گردن اشلی بود و براش فرقی نداشت، من عین دوربین مدار بسته تمام رفتارهاشونو زیر نظر دارم و با لبخند صحنه رمانتیکِ روبرو رو از دست نمیدم.کایا دستش رو از دور گردن اشلی برداشت و به میز تکیه داد و گفت : بگو چته گالف؟ یکم دمغی...تو هیچ وقت بدون اطلاع ما نمی اومدی بار... اتفاقی افتاده؟
با این حرف، اشلی با چشمهای نگران بهم زل زد و گفت : نگران شدم گالف...کایا راست میگه...چیزی شده؟
شات رو برداشتم و دوباره همه ی الکل رو سر کشیدم و گفتم : نه چیزی نشده...موندم بین دو راهی عقل و قلبم با این تفاوت که دیگه عقلمم حرف قلبمو میگه...میگه بسه این همه دوری...بسه این همه لجبازی...تو که عین سگ دلت براش تنگ شده چرا پس به این بازی و مغرور بازیهات ادامه میدی؟ چرا آخه به این بازی ای ادامه میدی که توش خودتو بی حس و سرد نشون بدی درحالیکه داری از دوریش دیوونه میشی؟ حالا که متوجه اتفاقات گذشته شدی و فهمیدی میو تقصیری نداشته و البته خودتم با کمک کایا و اشلی چزوندیش باید یه تغییری تو رفتارت با اون درست کنی...همین...
و دوباره شات رو پر کردم و به لبهام نزدیک کردم.اشلی درحالیکه موی لخت بلندش رو پشت گوشش میداد، گفت : من و کایا بهت کمک کردیم به خواسته ات برسی حالا هم هرچی بگی ما انجامش میدیم...من و کایا تا آخرش کنارتیم...
و رو به کایا که با دقت به حرفهامون گوش میداد، کرد و گفت : مگه نه عزیزم؟!
کایا : البته...گالف مگه اون روز که اومدی گفتی میو برگشته و میخوای تلافی همه چیزو سرش دربیاری نگفتم من تا آخرش هستم؟ اشلی هم هیچ مشکلی نداشت که بیام و نقش عاشقا رو بازی کنم...پس دردت
چیه؟
گالف : دردی ندارم...میو برگشت و من اومدم بهت گفتم میخوام تلافی لاس زدنش با ماری رو ازش دربیارم...تو کمکم کردی و ما جلوی اون، هر جا که مثل سایه دنبالم بود با هم لاس زدیم ولی من واقعا نمیدونستم چه اتفاقاتی افتاده...نمیدونستم پدر و مادرش خواستن از
هم جدامون کنن...نمیدونستم تو فکر پدرش نقشه مردن منه...یعنی اصلا تو تصورم نبود بخواد همچین کاری کنه بعدم من متوجه شم این همه وقت میو حالش اونقدر بد بوده که توهم بزنه و کلا از زندگی بیفته... میفهمی چی میگم؟اشلی : میفهمیم گالفی...حالا این خودتی که باید تصمیم بگیری...اگه دوستش داری از دستش نده..این روزها کسی که اینقدر ادم رو دوست داشته باشه واقعا کم پیدا میشه...
سری به نشونه تایید تکون دادم.
درست میگفت.این روزها عشق و عاشقی جای خودشو به هوس داده بود و عاشقها به جای عاشقی کردن تمام فکرشون پیش قسمتهای باریک عاشقیه و جز اون چیزها، چیزی رو قبول و باور نداشتن.
YOU ARE READING
Your depressed (افسرده ی تو)
Romance« فیک کامل شده » . خلاصه : همه چیز از اینستاگرام شروع شد.پسرک داستان ما عاشق شد، مجنون شد و دیوانه.اما آیا عشق همیشه مهربونه؟! ( داستان عشق دو پسر دانشجو و اتفاقات آن...) ژانر : درام، رومنس، انگست و روانشناسی (این فیک دو فصله است) کاپل : میو گالف تو...