همه با لبخند بهم نگاه میکردند.چشمهای همه از خوشحالی برق میزد و لبهاشون به خنده باز شده بود.
من امروز وارد ۲۶ سالگی شدم.
دیگه واقعا بزرگ شدم.
از پسر بچه سالها قبل هیچ خبری نبود.
من هیچ شباهتی به اون بچه ای که وقتی تو روز تولدش هیچ خبری از تبریک عشقش نبود و تبریکی ازش دریافت نکرد، نشست و ساعتها اشک ریخت نداشتم.
صدام نشون می داد که نسبت به ۱۹ سالگیم مرد پخته تری شدم.
عضله های سینه، کتف و کمرم نشون می داد کاملا تغییر کردم و از پسر نوجوون لاغر و نحیف سالها قبل اثری نیست.بعضی وقتها کاملا ریش میذارم و بعضی وقتها سه تیغ میکنم.
گاهی موهای مشکیم رو از ته میزنم و گاهی اونقدر بلندشون میکنم که میتونم با کش خفه اش کنم.
من هیچ دل بستگی ای به هیچ چیز و هیچ کس ندارم.
من سالهاست که بند اسارتم رو بریدم و دور انداختم.
همون شبی که با اینکه میدونستم هیچ تبریکی ازش ندارم، نشستم و به گوشی خیره شدم که شاید یه تبریک خشک و خالی نصیبم بشه.
با اینکه خطم رو عوض کرده بودم ولی باز هم منتظر بودم...
دیوونگیه، نه؟!
ولی من دیوونه این بودم که بهم پیام بده و بگه همه اینها شوخی بوده و تو یه پیام خالی بدون هیچ حرف اضافه ای و با گفتن دو کلمه ی تولدت مبارک خوشحالی رو وارد قلبم کنه و بهم حیات ببخشه اما این اتفاق اصلا نیفتاد.
هفت سال عادت کردم بدون هیچ پیامی ازش، زندگیم رو بگذرونم حالا بعد این همه مدت و پیدا شدنِ دوباره سر و کله اش و یادآوری روزهای گذشته، این بار دوست دارم پیام بده.دوباره صدام بزنه و تولدمو تبریک بگه.
اون شب، جشن و پارتی تموم شد.
از هم خداحافظی کردیم و هرکی سمت ماشین خودش رفت و رفت.
کمی از راه رو طی کردم که صدای گوشی توجهم رو جلب کرد.
ماشین رو تو یه خیابون خلوت نگه داشتم و گوشی رو تو دستم گرفتم.
ساعت ۲۳:۵۹ رو نشون می داد.
پیامی از طرف میو بود.
احتمالا دوباره میخواد اصرار کنه که برگردم، دوستم داره و پشیمونه یا اینکه خانواده اش اصرار دارن با دیدنم اتفاقات تلخ گذشته رو از ذهنم پاک کنن.همون چیزی که این روزها خیلی بهش اصرار میکرد و من
بهش گوش نمی دادم.
پیام رو باز کردم : سلام آرومِ جونم...حالت خوبه؟ خواستم آخرین نفری باشم که تولدت رو تبریک میگه... امروز یه فرشته پاشو روی زمین گذاشت تا باعث جنون آدمی مثل من شه...من بارها از خدا ممنونم که تو رو آفرید...تولدت مبارک مالِ من! امیدوارم قلب کوچولوت هزار سال بتپه....امیدوارم هیچ وقت مریض نشی...هیچ وقت دلت نگیره...هیچ وقت اشکی تو چشمهای خوشگلت نشینه....بازم تولدت مبارک تا آخرِ دنیا مالِ من!
YOU ARE READING
Your depressed (افسرده ی تو)
Romance« فیک کامل شده » . خلاصه : همه چیز از اینستاگرام شروع شد.پسرک داستان ما عاشق شد، مجنون شد و دیوانه.اما آیا عشق همیشه مهربونه؟! ( داستان عشق دو پسر دانشجو و اتفاقات آن...) ژانر : درام، رومنس، انگست و روانشناسی (این فیک دو فصله است) کاپل : میو گالف تو...