-بکهیون داری حاضر میشی؟
-بله مستر
کریس قبل از رسیدن به اتاقش هومی زیر لب گفت و با صدای تلفنش، تماس رو برقرار کرد و سمت آشپز خونه رفت.
-چطوری؟
- ...
-راضی نشده، گفته از رزی خوشش نمیاد.
- ...
لیوان آب رو نزدیک لبهاش برد و قبل از نوشیدنش لب زد:
-عیبی نداره دنبال یه هایبرید دیگه بگرد.
کلافه از آبش نوشید و لیوان رو روی میز کوبید. ناخواسته لحنش تند شد.
-هایبرید منم از نژاد های اصیله، اون الان بیست سالشه. اگه مخالفت کنه نمیتونم تو قفس بندازمشون.
- ...
-خب که چی؟ دنبال یه هایبرید دیگه بگرد. از اول هم پیشنهاد توله کشی رو خودت دادی اگه میخوای پول در بیاری بهتره لحن حرف زدنت رو درست کنی.
نگاهش رو بالا کشوند و به پاپی که با چشم های پف کرده از اتاقش بیرون می اومد نگاه کرد. سعی کرد تن صداش رو پایین بیاره.
-خیلی خب بعدا باهم حرف میزنیم...دنبال یه هایبرید دیگه بگرد که چهره زیباتری داشته باشه.
تماس رو قطع کرد و به پسرک بی حوصله مقابلش لبخند زد.
-دوست داری کجا بریم؟
-نمیخوام هیچ جا برم فقط تو خونه بمونم.
اخم های کریس تو هم رفت.
-یه هفته است تو اتاقتی، اتفاقی افتاده؟
بکهیون سرش رو به دو طرفش تکون داد.
-نه
-پس چرا چشمهات قرمز و پف کردن؟
پاپی دماغش رو بالا کشید و با لبهای آویزون لب زد:
-خوب نخوابیدم.
-من که قانونهات رو برداشتم تا بدون استرس بخوابی...چرا اینطور پریشونی؟
لبش رو تو دهنش برد و با لبه آستینش ور رفت.
-خواب بد دیدم.
کریس دستی به شونه پاپی کشید و با ملایمت گفت:
-یه آبی به دست و صورتت بزن. امشب با جیسو قرار دارم.
-باشه خونه میمونم.
کریس سری تکون داد و با یه خداحافظی کوتاه از خونه بیرون رفت.
بکهیون به لباسهایی که پوشیده بود نگاه کرد و پوووف بلندی کشید.
-خب چرا مجبورم کردی لباس عوض کنم وقتی برای بردنم هیچ اصراری نمیکنی؟
پاهاش رو با حرص به زمین کوبید و با اخم غلیظی سمت اتاقش دویید.
بدون معطلی گوشیش رو گرفت و به تنها کسی که اسمش تو سرش میچرخید زنگ زد.
-بکهیونی؟
پاپی آب دهنش رو قورت داد و با صدای بلندی غر زد:
+من خسته شدم. کی میای؟ دیگه چشم هام از گریه کور شدن اما تو اصلا احساس نداری.
-هی چی شده؟ چرا عصبانی؟
پاپی روی تخت نشست و از پنجره به بیرون نگاه کرد.
+تو دلت تنگ نشده؟
چانیول لبخند کوچیکی زد.
-دلم تنگ شده، بخاطر همین دارم شب و روز کار میکنم که حتی اگه شده دو روز زودتر برگردم.
پسر دماغش رو بالا کشید.
+یه چیزی بهت بگم؟
-بگو عزیزم.
پاپی پاهاش رو تو بغلش گرفت و با صدای خفه ای گفت:
+توله کشی یعنی چی؟
-چی؟
بکهیون کمی فکر کرد و لب زد:
+مستر وو خواست برام یه دوست پیدا کنه. هایبرید بود و اسمش هم رزی بود. اما من از اون خوش ام نیومد. امروز صبح که با دوستش حرف میزد یه چیزایی شنیدم.
چانیول کمی مکث کرد و با صدایی که خش دار شده بود لب زد:
-چی گفت؟
+گفت هایبرید منم یه نژاده اصیله، برای توله کشی باید راضیش کنم چون دیگه بیست سالمه و بزرگ شدم.
نفس تو سینه چان حبس شد. ذهنش تو کسری از ثانیهر شد از افکار منفی که وجودش رو در هم میریخت. اخم غلیظی با چین های پر رنگ، رو پیشونیش نشست. پس تمام لطف و محبت های ناگهانی کریس به این خاطر بود؟ برای تکثیر بیشتر از نژاد بکهیون؟
-ب..بکهیون
پسر با بهت پلک زد.
+چرا صدات لرزید؟
چانیول وحشت زده لب زد:
-میتونی تا زمانی که برگردم از خونه بیرون نری؟
پاپی اخم های کنجکاوش رو تو هم کشید.
+چرا؟ اینایی که گفتم یعنی چی؟
-وقتی اومدم برات توضیح میدم. فقط تو خونه بمون من کارمو خیلی زود تموم میکنم و میام.
پاپی بزاقش رو بلعید و لبخند کوچیکی زد.
+باشه اگه زود بیای منم چیزی نمیپرسم.
-قول بده از خونه بیرون نری!
پسر پاهاش رو تو بغلش گرفت و چونه اش رو به زانوش تکیه داد.
+باشه قول میدم تا چانیولی نیومده هیچ جا نرم.
-آفرین پسر خوب. حالام تو لحافت دراز بکش تا وقتی کریس برگشت فکر کنه مریض شدی.
بکهیون معصومانه خندید.
+براش نقش بازی کنم؟
-آره عزیزم همینکارو کن.
+باشه.
___________________
-بکهیون...بکهیون...
در اتاق رو باز کرد و به مسم گوله شده زیر پتو نگاه کرد.
-بکهیون
پسر بزاقش رو ناشیانه بلعید و پلکهاشو رو هم فشرد.
-خوبی؟
-مستر...وو
صدای ته مونده و گرفته اش باعث شد کریس سمتش خم بشه.
-حالت خوب نیست؟
مظلومانه جواب داد:
-از وقتی رفتی شکمم...درد گرفت.
-چیزی خوردی؟ نکنه گرسنه اته؟
-نه گشنه ام نیست.
کریس با نگرانی روی تخت نشست و دستش رو روی پیشونی پاپی گذاشت.
-تب نداری...حتما چند تا غذای ناسازگار رو با هم خوردی اینطور شدی.
-نمیدونم
پلک هاش رو روی هم گذاشت و توجهی به مرد نکرد.
-من یه مهمون داشتم که میخواستم تو هم باشی. اگه حالت خوب نیست استراحت کن.
-اوهوم
کریس از اتاق بیرون رفت و در رو به آرومی بست.
-متاسفم بکهیون حالش خوب نبود.
مرد لبخند کمرنگی زد.
-عیبی نداره بذار استراحت کنه باید کاملا سلامت باشه.
-بله میدونم. اما من نمیخوام مثل کارخونه های توله کشی به پاپی ام سخت بگذره. فقط یه دور...
مرد آروم خندید.
-بذار نژادش تکثیر بشه و پول گزاف بگیری اونوقت حتی فرصت نمیدی استراحت کنه...راستی هایبریدت قابلیت بارداری نداره؟
-اون یه پسره!
مرد یه تای ابروشو بالا پروند.
-پس نمیدونی! هایبرید های مذکر هم قابلیت بارداری دارن. تا حالا باهاش نبودی؟
کریس پشت چشمی برای دوستش نازک کرد.
-میفهمی چی میگی؟ من اونو مثل بچه ام بزرگش کردم. اگر هم دارم باهات همکاری میکنم بخاطر اینه که میخوام اول از همه بکهیون تنها نبا...
-خیلی خب پشت هم بهانه نچین...میخوای بگی محبت های این چند روزه ات بخاطر رام کردنش نبوده؟ خوبه این آموزش ها رو خودم بهت دادم وگرنه چی میخواستی برای بستن دهنم بگی؟
کریس بزاقش رو بلعید و بی صدا تکیه اش رو به مبل داد. در واقع حرفی نداشت که بزنه.
-فعلا از رزی خوشش نیومده نمیتونم مجبورش کنم باهاش جفت گیری کنه.
-عیبی نداره. چون یه هایبریده اصیله میتونم براش جفت های بهتری پیدا کنم.
کریس یه پاشو رو هم انداخت.
بکهیون از در اتاقش فاصله گرفت و دوباره زیر پتوش خزید. کمی فکر کرد و زیر لب زمزمه کرد:
-من یه هایبرید اصیل ام...پس برای جفت گیری قراره با هایبرید های دیگه...
دستش رو جلوی لبهاش برد و چشمهاش رو محکم بست.
-نه من فقط چانیولی رو میخوام.
سرش رو زیر پتو برد و در حد خفه شدن خودش رو مخفی کرد.
____________________
-بکهیون بیا یه چیزی بخوریم.
-اشتها ندارم.
کریس تکیه اش رو از در گرفت و نزدیک رفت.
-اینطوری حالت بدتر میشه. پاشو ببرمت دکتر.
بکهیون مچاله تر از قبل شد و دوباره مخالفت کرد.
-وقتی سرکار بودی غذا خوردم.
-از دیروز که برگشتم چیزی نخوردی...حداقل بیا ببرمت دکتر بلکه حالت بهتر بشه.
پاپی دمش رو زیر پتو دور خودش چرخوند و گوش هاش رو سیخ کرد.
-برو سرکار، اگه تا شب حالم بهتر نشد میریم دکتر.
کریس صاف ایستاد و دستاش رو بغل زد.
-دیروز هم همینو گفتی.
-نسبت به دیروز خیلی بهترم.
مرد آب دهنش رو قورت داد و کلافه از اتاق بیرون رفت. حوصله بحث اضافی با هایبرید لجباز رو نداشت.
بکهیون با دقت به صدای قدمهاش گوش کرد تا صدای کوبیده شدن در خونه پیچید. بدون تعلل از زیر پتوش بیرون پرید و سمت آشپزخونه یورش برد.
در یخچال رو باز کرد و هر چیزی که به چشمش اومد رو بیرون کشید و با اشتها مشغول خوردن شد.
از دیروز عصر که کریس از سرکار برگشته بود چیزی نخورد تا به امروز، صدای شکمش رو به سختی پنهون میکرد اما باز هم مثل یه قورباغه وسط برکه آواز میخوند.
با ملچ ملوچی که لبخند به لبهاش می آورد انگشت های آغشه به سس رو تو دهنش برد و لیس زد.
-آخیشش، گشنه ام بود...آههه
دستی به شکمش کشید و با خوشحالی گوش هاش رو بالا و پایین کرد.
دو روز از خواسته چان میگذشت و با مظلوم نمایی در مقابل کریس نقش بازی میکرد اما اگه تا شب کمی حالش رو بهتر نمیکرد یقینا با کریس به دکتر میرفت و نقشه کوچولوش با چانیول آشکار میشد پس تصمیم گرفت کمی حالش رو بهتر نشون بده.
ظرف ها رو جمع کرد و شست. به ساعتش نگاه کرد و لبخند زد. وقت تماس گرفتن با چانیول بود.
با عجله سراغ گوشیش رفت و قبل از اینکه تماس بگیره اسم 《چانیولی مهربون》رو صفحه گوشیش ظاهر شد و لبخند عریضی زد.
-چانیولیییی
+توله سگ چموش من چطوره؟
بکهیون با ذوق جواب داد:
-کلی غذا خوردم الان خوبِ خوبم
صدای خنده آروم مرد رو شنید.
+کریس شک نکرد؟
-وقتی رفت غذا خوردم و همه چیو مثل اولش جمع کردم.
+چه پاپی باهوشی دارم.
بکهیون انگشتش رو بین دندوناش گرفت و با یادآوری سوال همیشگیش لب زد:
-کی میای؟
+خیلی زود...خیلی خیلی زود
چشم های پسر به زیبایی برق زدن و با شوق بالا و پایین پرید و دمش رو تو هوا چرخوند.
-راست میگی؟
+اوهوم، پس تا فردا صبح پاپی خوبی باش تا برگردم..باشه؟
هایبرید شیرین و خوشمزه خندید و همراه با جواب دادن سرش رو تکون داد.
-باشه باشه قول میدم خوب باشم تا برگردی.
+آفرین پسر خوب، امروز هم کلی کارهایی که دوست داری رو انجام بده...با پی اس فورت بازی کن که قراره با برگشت من ازش خداحافظی کنی.
پاپی چشمهاش رو ریز کرد.
-فایوشو برام خریدی؟
+حالا!
بکهیون صدای ناخوانا و ذوق زده ای از ته گلوش آزاد کرد و باعث خنده مرد چانیول شد.
+جیغ نکش دیوانه
هایبرید نخودی خندید و گوش هاش رو بالا و پایین کرد. نفس عمیقی کشید و با لحن آرومی که سعی میکرد مخفی و دور از بقیه باشه لب زد:
-چانیولی زودتر برگرد. اینجا داره یه اتفاق هایی می افته که خودمم زیاد ازش سر در نمیارم.
صدای چان ناخواسته جدی شد.
+نگران نباش. وقتی برگردم با کریس حرف میزنم.
-باشه منتظرت میمونم.
+با جونگده حرف بزن حوصله ات سر نره.
-دیشب تا دیروقت با هم حرف زدیم و کلی خندیدم.
+زیادی شیطنت نکن.
___________________
-بکهیون یه کم از دمنوش بخور.
-خیلی بهترم مستر وو
مرد با لبخند ظرف حاوی میوه های پوست کنده و ریز شده رو مقابل پسرک، روی میز گذاشت.
-تو این چند روز درست غذا نخوردی. همه اشو بخور.
بکهیون به میوه های خوشمزه نگاه کرد و لبش رو گزید. هر چند میتونست تمامش رو تو کمتر از یک دقیقه بخوره اما نباید فراموش میکرد که حالش به تازگی کمی بهتر شده پس با ظاهری که بی میلیش رو نشون میداد انگشتش رو جلو برد و یه دونه درشت از انگور گرفت.
-کامل بخور
-باشه
-بکهیون
-بله مستر
کریس نگاهش رو اطرافش چرخوند و با کمی ملایمت زمزمه کرد:
-دوست نداری یه هایبرید داشته باشی که با هم رابطه نزدیکی داشته باشین؟
پاپی به جونگده فکر کرد اما نمیتونست ازش در برابر کریس حرفی بزنه پس با اخم کوچیک و چشمگیری سرش رو به دو طرفش تکون داد.
-نه
مرد میدونست هایبرید تو شرایط توبی نیست پس فعلا نمیخواست سر به سرش بذاره و اذیتش کنه. تا زمانی که حال مساعدش رو بدست بیاره.
-خیلی خب، بعدا که خوب شدی راجع بهش حرف میزنیم.
بکهیون به سختی از موز توی ظرف گرفت و تو دهنش برد.
-باشه
-من خیلی خسته ام، صبح هم باید زود بیدار بشم. میوه خوردنت که تموم شد برق ها رو خاموش کن و بخواب.
بکهیون با اوهوم بلندی به رفتنش نگاه کرد و با محو شدنش پشت در اتاق، بدون معطلی دونه دونه میوه ها رو تو دهنش چپوند و با اشتها بلعیدشون.
همونطور که آب انگور از گوشه لبش روونه میشد زمزمه کوتاهی کرد:
-دیگه نقش یه آدم مریض رو بازی نمیکنم.
___________________
-مطمئنی؟
بکهیون با لبخند از رو صندلی بلند شد.
-خوبم مستر
-مراقب خودت باش، سعی میکنم زودتر برگردم.
کیفش رو گرفت و سمت در رفت.
بکهیون پشتش ایستاد و منتظر خروجش شد اما با باز شدن در، چشمهاش گرد شدن و با شوک جلو رفت.
-چانیولی برگشتی!
از شدت ذوق و هیجان، وجود کریس رو کاملا از یاد برد و با عجله سمتش دویید و تو بغلش پرید.
چانیول با دلتنگی پسرک شیطونش رو به آغوش گرفت و محکم به خودش فشرد اما قبل از اینکه بکهیون بخواد کار دور از ذهنی مقابل کریس انجام بده آهسته از خودش جداش کرد.
-چطوری کوچولو؟
همزمان با ابرو به مردی که کمی عقب تر ایستاده بود اشاره کرد و بکهیون با یاد آوری مستر وو، لبخند عریضش رو به سختی محو کرد و با احترام یه قدم عقب رفت.
-خوبم
کریس کمی تعلل کرد و جلو رفت.
-کی برگشتی؟
چان کوتاه جواب داد:
-یک ساعتی میشه.
-چطور بود؟
-خیلی خوب
مرد بلند تر لبخند سردی زد.
-بیا تو
چانیول به همراه پاپی داخل رفت و آه خفه ای کشید.
-این وقت صبح اینجا کاری داشتی؟
چانیول نیم نگاهی به بکهیون انداخت و روی مبل نشست.
-دلم برای بکهیون تنگ شده بود.
-چرا؟
چانیول سرش رو کج کرد و تکخند بی صدایی زد.
-چرا؟ چون دوستش دارم.
کریس لبش رو آروم گزید و سکوت کوتاهی برقرار شد.
-اما این هایبرید متعلق به منه.
-میدونم
-پس...
-دلیل نمیشه دوستش نداشته باشم.
مرد سرش رو تکون داد و حتی توجهی به خستگی چان نکرد.
-من باید برم سر کارم...
-اومدم یه کم حرف بزنیم بعد میرم.
بکهیون با اضطراب رو به روی دو مرد نشست و دمش رو بین انگشت هاش گرفت.
-بگو
-بکهیون رو بده به من.
-چی؟
اخمهای کریس تو هم رفت و چان با صورت جدی و مصممش دوباره با صدای رسا و بلند تری گفت:
-میخوامش.
کریس کج خند مضحکی زد.
-فروشی نیست.
-نمیخوام بخرمش...
نگاهی به پاپی ترسیده انداخت و با تامل ادامه داد:
-میخوام پسش بگیرم.
کریس بی حوصله بازدمش رو رها کرد.
-میفهمی چی میگی؟ بعد از ده سال؟
-آره، میخوامش. اشتباه کردم و حالا دارم تاوان میدم.
بکهیون چند باری پلک زد و گیج و سردرگم به مرد مورد علاقه اش نگاه کرد. چانیول از چی حرف میزد؟
-خب من اهل پس دادن نیستم.
چان نگاهی به بک کرد و ادامه داد:
-اون بیست سالشه...از خودش بپرس کجا میخواد زندگی کنه.
کریس با تمسخر خندید.
-لازم نیست. چون من تایید میکنم کجا باشه.
-کریس..
با شماتت بین حرفش پرید.
-ده سال پیش که حتی نگاهش نکردی یادت رفته؟ اون روز بهت گفتم اگه نمیخوایش من میبرمش. اما نگفتم اگه روزی پشیمون شدی بهت پسش میدم.
چشم های بکهیون از حدقه بیرون زدن و با صورتی که تو کسری از ثانیه رنگ باخته بود به چان نگاه کرد.
-چانیولی...
کریس با صدای بلندی خندید.
-بکهیون شنیدی چی گفتم؟ این مردی که الان میبینی همونیه که قبلا نخواست تو رو ببینه و از خونه اش پرتت کرد بیرون.
لبهای بکهیون لرزیدن و گوش هاش آویزون شدن. با تقلا لب باز کرد و با مظلومین پرسید:
-چانیولی اون پسر تو بودی؟ تو منو نخواستی؟
صدای گرفته و حاوی بغض بکهیون باعث شد با تاسف سرش رو پایین بندازه.
-من بودم.
پسر نفس مقطعی کشید و تنها پلک کوتاهش باعث چکیدن دونه اشک داغ و شفافی از چشم به غم نشسته اش شد.
-تو اون روز منو نخواستی؟
با حال بدی از روی مبل بلند شد و اشکهاش شدت گرفتن. چانیول با قلبی که نا آروم و بی قرار شده بود ایستاد و دست های پاپی گریون رو گرفت.
-بکهیون من ندیده بودمت...اون روز شرایط خوبی نداشتم...
دستش رو با حرص عقب کشید و با پشت دست هاش اشکهاش رو پاک کرد.
-چانیولی بد، چرا بهم نگفتی؟
-آخه تو همیشه یه خاطر بد از اون زمان داش...
بکهیون بدون گوش دادن به حرف های مرد با عجله سمت اتاقش دویید و در رو محکم بهم کوبوند.
چان با دهن باز تو جاش موند و بزاقش رو ناشیانه بلعید.
-حالا برو...اون باهات نمیاد.
نگاه مملو از خشمش رو به کریس داد و انگشت هاش رو مشت کرد.
-چرا گفتی؟
-میخواستم مطمئن بشی جای بکهیون تو این خونه است.
چانیول دندون هاش رو بهم سایید و بی اهمیت از کنار کریس گذشت و مقابل در اتاق پسر رنجورش ایستاد.
-بکهیونی؟
چند ضربه کوتاه به در زد و دستگیره رو چرخوند اما با قفلش مواجه شد و آه خفه ای کشید.
-نمیخوای به حرفام گوش کنی؟
پیشونیش رو به در تکیه داد و با ناراحتی گفت:
-من واقعا دوست دارم. پس تنهام نذار.
-من باید برم سر کار چانیول
به ناچار عقب برگشت و نگاه ناراحتش رو از در گرفت.
قلبش همچنان نا آروم تو سینه اش میکوبید و حالش رو دگرگون میکرد.
توله چموش و پر حرفش ناگهان از بغض شکست و قبل از رفع دلتنگی به اتاقش پناه برد. حالا چطور آغوشش رو بدون گرمای بکهیون پر میکرد و از عطرش نفس میکشید؟ این دوری بدتر از نه روزی که نبود، بود.
بدون خداحافظی از خونه بیرون رفت و سوار تاکسی ای که از بدو خروجش از فرودگاه کرایه کرده بود شد و با جسم و روحی که از فرط خستگی خمیده شده بودن سوار شد و پشتش رو تکیه داد.__________________
عزیزای من امیدوارم از پارت جدید لذت برده باشین.
اگه ووت هاتون زودتر به ۸۰ برسه اپ هم هر سشنبه برقراره♡
ВЫ ЧИТАЕТЕ
"Mi Puppy"[Complete]
Фэнтезиکامل شده. •¬کاپل: چانبک •¬ژانر: هایبرید| امپرگ| فلاف| اسمات •¬خلاصه: چانیول با بیعقلی هایبریدی که به عنوان کادو براش رسیده بود رو تقدیم پسر عموش کرد. اما وقتی بعد از مدت ها هایبرید رو دید با تمام وجود از کارش پشیمون شد. پس تصمیم گرفت مخفیانه های...