┨Chapter 2├Mi Puppy

1.1K 294 23
                                    

چانیول کمی بیشتر به توله خوابیده و بانمک نگاه کرد و پتو رو کاملا از روش کنار زد و به دم بلند و پشمیش که دور خودش جمع کرده بود لبخند زد. گوش های نرم و لطیفش دو طرف پیشونیش آویزون و لبهای خوش طرحش کمی نیمه باز بودن.

دوباره پتو رو روی بدنش کشید و از تخت پایین پرید.
تصمیم گرفت قبل از بیدار شدنش یه صبحونه سبک اما خوشمزه آماده کنه. نمیدونست بکهیون پراشکی دوست داره یا اینکه دلش میخواد یه غذای بهتر بخوره.
انتخاب کمی سخت بود اما به هر حال یه چیز خوب حاضر میکرد.

بعد آبی که به دست و صورتش زد وارد آشپزخونه شد و نزدیک به یک ساعتی رو صرف درست کردن غذا کرد.
پاپی خمیازه بلندی کشید و دستاشو تو هوا مشت کرد.
با چشمای درشت شده به ساعت دیواری زل زد و چند باری پلک زد تا واضح تر ببینه.
یک ساعت و نیم از ۸ صبح گذشته بود و بکهیون همچنان رو تخت بود.

وحشت زده پتو رو از خودش کنار زد و سراسیمه از تخت پایین پرید و سمت هال دویید.
از مواخذه و تنبیه شدن میترسید. مخصوصا که نمیدونست چانیول چطور رفتار میکنه و چه تنبیهی در نظر میگیره.
بزاقش رو ناشیانه بلعید و با استرسی که دستاش رو سرد و لرزون کرده بود پشت میز آشپز خونه ایستاد.
-صبح بخیر چانیولی.
مرد با لبخند عقب برگشت.
-اوه بیدار شدی!

پاپی با چشمای مظلوم و گوشای آویرون به مرد خیره شد و دمش رو تو دستش گرفت و جلوش نگهداشت.
-من..من معذرت میخوام...لطفا تنبیه سختی برام در نظر نگیرین...خیلی خسته بودم بخاطر همین نتونستم بیدار بشم.
چان گاز رو خاموش کرد و سمتش چرخید.
با اخمی که کنجکاوی و گیجی اش رو نشون میداد به هایبرید نگاه کرد.
-در مورد چی حرف میزنی؟ چرا باید تنبیهت کنم؟

-چون...چون بعد از ساعت ۸ بیدار شدم...مستر وو خوشش نمیاد زیاد بخوابم اگه دیر بیدار بشم شب بعد حق ندارم روی تخت بخوابم.
چانیول چشماش رو بست و سعی کرد قبل از حرف زدن خونسردیش رو حفظ کنه.
-من قرار نیست بخاطر همچین چیزی سرزنشت کنم.
پاپی مظلوم تر از قبل شد و چشمای درشت و براقش بیشتر درخشیدن.
-واقعا؟
-مگه تنبیه میشدی؟

پاپی لبش رو گزید و تند سر تکون داد.
-از قانون های مهم خونه است.
چانیول هر بار بیشتر مصمم میشد هایبرید مقابلش رو از صاحبش بدزده و یا ازش پس بگیره. و هر بار بیشتر از قبل خودش رو بخاطر قبول نکردن فرد بانمک و دلچسب مقابلش سرزنش میکرد.
-ما همچین قانونی نداریم..فقط یه قانون داریم و اون هم...
نگاهی به چشمای منتظرش انداخت و با لبخند گفت:
-شیطونی کردنه.

لبهای صاف هایبرید به لبخند تبدیل شدن و با آرامشی که به بدنش تزریق شد و نفس راحتی کشید.
-با هم صبحو...
چشماشو محکم بست و عطسه بلندی کرد.
گوشاش رو سیخ کرد و با چشمای گرد به چانیول نگاه کرد.
مرد با صدای بلندی خندید و رو صندلی نشست.

"Mi Puppy"[Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora