┨Chapter 17├Mi Puppy

942 262 77
                                    

بوسه نرمی رو پیشونی صاف پاپی نشوند و به پلکهای بسته اش لبخند زد. نفس های گرم و منظمش رو گوش کرد.
این روز ها بکهیون کمی نگران بود و دلیلش رو هم نمیدونست. اکثر اوقات چانیول رو کنار خودش میخواست و حتی برای سرکار رفتنش هم بهونه میگرفت.

چان چاره ای جز خوابوندنش با کلی ناز و نوازش نداشت. اونقدر کنار گوشش حرف های قشنگ و شیرین میزد تا پسر کم کم از اخم های مداومش دست برداره و لبخند به لب بیاره.

از تخت پایین رفت و لباسهای همیشه مرتبش رو به تن کرد. یه ربع دیرتر از روز قبل از خونه بیرون رفت. بخاطر شرایط بکهیون، به رئیسش اطلاع داد و ازش اجازه گرفت مدتی رو دیرتر بره اما با کیفیت کاری همیشگی. در خونه رو آروم بست و با خروجش پلکهای پاپی باز شدن.

پسر در کنار بهونه و لجبازی هاش به فکر همسرش بود. بزاقش رو بلعید و به آرومی روی تخت نشست.
هنوز گرمی لبهای همسرش رو روی صورتش حس میکرد حتی نوازش های مملو از عشقِ روی کمرش، از دردش کم میکرد.
دستی به شکمش کشید و لبخند کمرنگی زد.

-بیا دیگه اذیتش نکنیم باشه؟ اون خیلی خسته است هم از کار هم از منو تو...وقتی چشمهای قرمز و خسته اشو میبینم دلم میگیره، شب‌ها تا دیر وقت برای کارهای عقب مونده اش بیدار میمونه. آهه خیلی اذیتش میکنم.

لبهاش رو آویزون کرد و پاهاش رو از تخت پایین گذاشت. با لباس خوابی که پر از نقش های مختلف و بانمک بود مقابل آینه ایستاد و موهاش رو مرتب کرد.
به شکمش که کمی جلو اومده بود چشم دوخت و لبخند شیرینی زد.

-داری بزرگ میشی...چهار ماه دیگه تو بغلمونی.
نفس عمیقی کشید و به میز کار چانیول نگاه کرد که چطور شلوغ و به هم ریخته بود. با حال خوبی که از بزرگ شدن شکمش گرفته بود سمت میز رفت و با احتیاط نقشه و لوازم تحریر مرد رو مرتب کرد. میز رو از خرده های مداد تمیز کرد و هر کدوم از وسیله ها رو سر جاش گذاشت.

سطل آشغالی که از کاغذهای مچاله پر شده بود رو خالی کرد و همونطور که مراعات حالش رو میکرد مشغول گردگیری شد. با انگیزه‌ی خوشحال کردن همسرش، مبل و میز وسط رو هم مرتب و از ته مونده غذای شب قبلشون پاک کرد.

وارد آشپز خونه شد و کش و قوسی به کمرش داد.
تو این مدت چانیول حتی وقت ظرف شستن هم نداشت و اکثرا آخر شب ها ظرف یه روز کامل رو میشست.

بکهیون به آرومی و بدون اینکه به کمرش فشار بیاره، ظرف ها رو شست و رو آبچکان آویز کرد.
کارها رو به اندازه انجام داد و با گوشزدهایی که از چانیول شنیده بود سراغ میوه های همیشه آماده اش تو یخچال رفت.

با کمی استراحت، میخواست برای مردی که عاشقش بود شام درست کنه. تو این مدت پاستا و سوپ مرغ و حتی کیم چی رو یاد گرفته بود اما نمیخواست کارهای سخت رو انجام بده تا با دوباره بد شدن حالش چانیول رو اذیت کنه پس براش یه پاستای ساده درست میکرد.

"Mi Puppy"[Complete]Where stories live. Discover now