┨Chapter 10├Mi Puppy

927 273 118
                                    

هق هق هاش فرصت درست نفس کشیدن رو نمیدادن بلکه هر لحظه تپش قلبش بیشتر میشد و مچاله شدن زیر پتوی نرم و نازکش، دمای بدنش رو بالاتر میبرد.
وقتی فکر میکرد پسری که سالها قبل از خونه بیرون پرتش کرده چانیول بوده قلب کوچولوش رو میفشرد. از لحظه خروج چان، حدود دو ساعت میگذشت و حتی کریس هم ده دقیقه ای میشد که به سرکارش رفته بود.

با اینجال نمیخواست به ویبره ی گوشیش توجه کنه.
وقتی اسم چانیولی مهربون بارها رو صفحه گوشیش نقش میبست، چشمهاش خود به خود اشک آلود میشدن و با غم گریه میکرد.

" میخوای دق کنم؟ نمیدونی قلبم اسیرت شده؟ نمیدونی دارم جون میدم که صداتو بشنوم؟ فقط جواب بده...همینکه صدای نفس هاتو بشنوم کافیه."
پاپی دماغش رو بالا کشید و پتو رو از سرش کنار زد. نفس عمیقی از هوای خنک و آزاد بیرون از پتو کشید.

هیچ جوابی نداد فقط بار ها پیام کوتاه رو خوند.
"-به همین راحتی ولم میکنی؟ نمیخوای به حرفام گوش کنی کوچولو؟ حتی اجازه ندادی حرف بزنم."
بازدمش رو رها کرد و پشت دستش رو روی چشمهاش کشید و رد خیس اشک هاش رو پاک کرد.
"-بکهیونی؟"
"-چی بگم؟"

کافی بود دو کلمه کوچیک برای چانیول بفرسته تا قلب آشفته اش کمی آروم بگیره. همینکه پسر قصد داشت حرف بزنه زیبا بود و البته که تلاش هاش هم بی تاثیر نبودن.
"-بذار صداتو بشنوم. تو که میدونی این مدت نبودم و دلم برات تنگ شده."
"-منم دلم تنگ شده اما تو باید تنبیه بشی تا دیگه ناراحتم نکنی."

چانیول همراه با بغض خندید.
"-میخوای صداتو از من بگیری؟"
"-بکهیونی قهره!"
مرد آه بلندی کشید و در نهایت تصمیم گرفت کمی به پسر کوچولوی معصومش فرصت بده.
اما کریس با کاری که میخواست انجام بده غیر قابل تحمل بود و حتی نمیخواست تصور کنه روزی همچین بلایی سر توله وراج و کنجکاوش بیاد.

__________________

-یقه پیراهنتو درست کن.
بکهیون لبهاش رو تو دهنش برد و یقه اش رو تنظیم کرد.
-بکهیون
-بله
کریس کمی فکر کرد و با صدای آروم و شمرده ای گفت:
-خودت میدونی برای چی میخوام با اون هایبرید ملاقات کنی پس، سعی کن نگاهش کنی تا با بهونه های الکی ردش نکنی.

پاپی پلک کوتاهی زد و با تردید زمزمه کرد:
-من نمیفهمم توله کشی چه سودی برای تو داره؟ به هر حال اون توله ها بچه های من میشن مگه نه؟
کریس به چشم های گیج و معصوم پسر نگاه کرد و با خجالت رو برگردوند و سمت در رفت.
تمایلی به جواب دادن نداشت در واقع نمیدونست چی بگه تا نفرت وجود پاکش رشد نکنه.
-بیا بریم دیر شده.

بکهیون نفس عمیقی کشید. طی دو روز گذشته جواب تماس های چانیول رو نداد و تمام مدت به پیام هاش نگاه کرد بلکه بتونه اون نقطه تلخ قلبش رو شیرین کنه.
دلتنگ مردی بود که بدون اطلاع بهش با کریس یه قرار ملاقات با یه هایبرید دیگه گذاشته بود.
قدم های بی جونش رو سمت در گرفت.
-بکهیون اومدی؟

"Mi Puppy"[Complete]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang