┨Chapter 18├Mi Puppy

896 249 108
                                    

پزشک به چهره زیبای پاپی لبخند زد و نگاهش رو به مانیتور داد.
-فکر کنم بتونین کوچولوتون رو بهتر ببینین.
هایبرید بعد از نیم نگاهی که به چانیول انداخت به مانیتور خیره شد و لبهاش به زیبایی کش اومدن.
-این هانول کوچولوعه؟
چانیول آروم خندید و سرش رو تکون داد.
-خودشه.

-خیلی ریزه میزه است!
پزشک مثل هر بار به مکالمه دلنشین دو نفر گوش داد و صدای تپش قلب بچه رو به گوش هر جفتشون رسوند.
چشم‌های پاپی با ذوق گرد شدن و ناخواسته خندید و صدای مملو از شادیش باعث شدت گرفتن تپش قلب چانیول شد.

-خب بچه اتون سالمه آقاییون...و حالش هم خیلی خوبه.
همونطور که پزشک انتظار داشت، چان جلو رفت و به پاپی عزیزش کمک کرد تا از تخت پایین بیاد.

_______________________

-بکهیون نرو رو چهارپایه.
هایبرید بی درنگ پاش رو عقب کشید و کنار ایستاد.
-بگو میخوای کجا بذاریشون...من برات نصبشون میکنم.
پسر با رضایت قاب عکس های بانمکی که از پاپی های کوچولو بود رو به دست همسرش داد.
-کنار هم بذارشون.
-بله قربان

بکهیون با احتیاط خم شد و عروسک هایی که خیلی دوسشون داشت رو گرفت و به دست مرد سپرد.
-پت و مت رو باید آویزونشون کنی.
-بله پاپی کوچولو
از چهار پایه پایین اومد و وسط اتاق هلش داد.
به ساعت دیواری نگاه کرد و چشم‌هاش گرد شدن.

امروز رو مرخصی گرفته بود تا به بکهیون کمک کنه اما وقتی به ساعت نگاه کرد دهنش باز موند. چند ساعت بدون استراحت در حال چیدن لوازم پسر کوچولوشون بودن اما حواسش نبود که بکهیون بیش از اندازه از خودش کار کشیده.
بالنی که پت و مت سوارش بودن رو کنار گذاشت سمت هایبریدش رفت.
-نمیتونی وصلشون کنی به سقف؟

-خیلی ایستادی باید استراحت کنی...باقی کارها باشه برای یه روز دیگه.
بکهیون اتاق شلوغ و بهم ریخته رو برانداز کرد و با لبهای آویزون گفت:
-هنوز خیلی از کارها مونده!
-ماهم خیلی وقت داریم. کمرت درد میگیره و منم باید تا صبح نازت کنم.

بکهیون ریز و نخودی خندید.
-پس میترسی تا صبح بیدار بمونی!
چانیول دستشو پشت کمر پسر برد به بیرون از اتاق همراهیش کرد.
-نخیر از غرغرهای جنابعالی میترسم.
بکهیون لبش رو گزید و مانع خنده اش شد.

با رسیدن به آشپز خونه پشت میز نشست. چانیول قبل از باز کردن در یخچال اخم کوچیکی کرد و به زنگ در گوش داد.
-کسی قرار بود بیاد؟
بکهیون سرش رو دو طرفش تکون داد و به رفتن چانیول به سمت در نگاه کرد.
با ظاهر شدن جونگده، لبخند پهنی زد و با احتیاط از پشت میز بلند شد.

شیومین به همراه کیتن شیطونش داخل شدن و جعبه نسبتا بزرگی رو روی میز گذاشت.
کیتن با عجله سمت بکهیون خم شد و با ذوق تو بغلش گرفت.
-شکمت بزرگ شده.
-هانول بزرگ شده.
-بکهیون حالت چطوره؟
در جواب شیومین لبخند کوچیکی زد.
-خیلی خوبم.

"Mi Puppy"[Complete]Where stories live. Discover now