1

13K 1.4K 50
                                    

رئیس جوون با عصبانیت داد زد:
_گوش کن. برام مهم نیست برنامه ای داری یا نه. بهت پول میدم که اینجا باشی. نیای اخراجی.
تهیونگ سرش رو پایین انداخته بود و هیچ جوابی نمیداد. فحشای رکیکی که به ذهنش میومد رو پس زد و فقط گفت:
_بله قربان
تهیونگ تقریبا شیش ماه پیش برای روز تولد پسرش درخواست مرخصی داده بود. به پسرش قول داده بود حتما امروز رو باهاش بگذرونه ولی جونگکوک نمیدونست چون به هیچکدوم از کارمنداش و زندگی شخصیشون اهمیت نمیداد. جونگکوک حتی به تهیونگی که از وقتی پدرش مالکیت این شرکت رو بهش منتقل کرده بود، دستیارش بود هم اهمیت نمیداد. درحالیکه تهیونگ ریز به ریز جزئیات مربوط به کار جونگکوک و حتی بخش بزرگی از زندگی خصوصیش رو میدونست. مثلا میدونست جونگکوک مغرور، خودخواه و یه بایسکشوال کام اوت کرده تو این صنعت هموفوبه.
همون لحظه که تهیونگ از دفتر رئیس پرخاشگرش بیرون میومد، نامجون شریک کاری جونگکوک، وارد شد.
نامجون همونطور که تعدادی پوشه دست جونگکوک میداد با خنده پرسید:
_چرا قیافه دستیارت یه جوریه انگار میخواد از پشت بوم بلندترین ساختمون دنیا خودشو پرت کنه پایین؟
جونگکوک سوالش رو ندیده گرفت و راستش به چهره تهیونگ اصلا دقت نکرده بود. تو مسیر خروج از دفترش پرسید:
_اینا آنالیزای این ماهن؟
نامجون:
_آره. سود کردیم.
_فقط هشت دهم درصد؟
_گوک تو جوونترین مدیرعاملی هستی که این شرکت به خودش دیده. از سه سال پیش که اینجا رو دستت گرفتی، سهاممون سی درصد رشد کرده.
قبل از اینکه جوابی به دوستش بده ضربه ای به در خورد. بعد از اینکه اجازه ورود داد، تهیونگ در سکوت به هر دو نفرشون تعظیم کرد و گفت:
_ماشین منتظرتونه قربان. ساعت دو جلسه دارین.
جونگکوک:
_خوبه. میتونی باهام بیای.
تهیونگ میخواست بهش یادآوری کنه که امروز مرخصی گرفته ولی جونگکوک حرفش رو قطع کرد:
_داری برای کل روز بهم سردرد میدی تهیونگ! همون کاری رو میکنی که بهت میگم. از کی تا حالا ازم سوال میپرسی؟
نامجون مداخله کرد:
_جونگکوک آروم باش. تهیونگ بیرون از این جهنم زندگی داره برعکس ما. برو خونه تهیونگ. من با جونگکوک میرم جلسه.
جونگکوک: _چی؟
تهیونگ سریع دو بار تعظیم کرد و از اتاق خارج شد و میدونست هر لحظه امکان داره اخراج شه.
تهیونگ تو نهارخوری به جیمین گفت:
_خیلی ازش متنفرم.
جیمین خندید
_حتی لازم نیست بگی درمورد کی حرف میزنی. این دفعه چیکار کرده؟
تهیونگ روی صندلی روبروی جیمین نشست
_بهم گفت باهاش برم جلسه ای که ساعت دو داره. یادش رفته بود برای بعدازظهر مرخصی گرفتم.
_خدایا اون عوضی... تو تقریبا سال پیش درخواست مرخصی دادی.
_اون که اهمیت نمیده. نامجون نجاتم داد.
جیمین به شوخی گفت:
_من که میگم کودتا کنیم و نامجون رو مدیرعامل کنیم.

همون لحظه تو دفتر جونگکوک، نامجون درحال سرزنش کردنش بود
_نباید اینقدر با کارکنات خشن باشی. مخصوصا تهیونگی که از اول باهات بود. هیچکس به خوبی اون نمیتونه دستیارت باشه.
_از کی تا حالا به کارکنام علی‌الخصوص تهیونگ اهمیت میدی.
_از وقتی فهمیدم اگه اخراجش کنی اونی که بیچاره میشه تویی. اول اینکه وقتی برای مصاحبه و پیدا کردن جایگزینش نداری. دوم اینکه شاید تا حالا دقت نکرده باشی ولی اون عین دست راستته.
جونگکوک از روی صندلیش بلند شد و کتش رو صاف کرد و با خنده گفت:
_اوه هیونگ همه قابل جایگزین شدنن.
وقتی سوار ماشین شدن تا به جلسه برسن، نامجون ازش پرسید:
_اصلا مشکلت با تهیونگ چیه؟
_باهاش مشکل ندارم. اونم یه کارمنده مثل بقیه.
_هی به خودت همینو بگو.

Amnesia Donde viven las historias. Descúbrelo ahora