محتوای پیام نامجون کوتاه بود اما باعث شد چهار پسر همگروهیش نفهمن چطور خودشون رو به خوابگاه رسوندند!با بی قراری سعی می کردند جایی آروم بگیرن تا یونگی و جیمین و نامجون برسن اما اینکار آسون نبود...
_یعنی چی حالشون بد شده؟وقتی ما داشتیم می رفتیم که خوب بودن.
_جیمین خیلی تمرین می کرد و کم می خوابید.شاید به خاطر همین حالش بد شده.
تهیونگ با عذاب وجدان کمرنگی ته صداش،همینطور که لیوان آبی به هوسوک نگران میداد به جونگ کوک گفت._جونگ کوک یه جا وایسا سرگیجه گرفتم.
جین با عصبانیت به جونگ کوک گفت و پسر کوچکتر،ناچار دست از رژه برداشت.هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای کلید به گوش رسید و نامجون،یونگی و جیمین که انتظار یه خونه خاموش رو داشتند،با چهار دوست نگرانشون روبه رو شدند.جونگ کوک و تهیونگ بالافاصله بلند شدند تا خودشون رو به جلوی در برسونند.
_چتون شد؟
_چرا بهمون نگفتید خوابگاه بمونیم؟
_آخه هیونگ چرا انقدر به خودت آسیب می زنی؟
_یعنی فقط سه ساعت در روز خوابیدی؟نامجون سعی کرد با بالا اوردن دستش سوالای اون دو تا رو تموم کنه اما اونها اصلا توجه نداشتند.
_ما خوبیم.
جیمین با لبخند محوی گفت و دستش رو برای در آغوش گرفتن دو دونسنگش باز کرد.هوسوک و جین هم جلو اومدند تا از حال همگروهیاشون مطمئن شن و بعد بالاخره لبخند روی لبشون نمایان شد.
_بیاید بریم بشینیم،باید حرف بزنیم.
نامجون درخواست کرد و بقیه پسرها با کنجکاوی اندکی،سرتکون دادند.
_چی میخوای بگی؟هوسوک همینطور زیر بغل یونگی رو می گرفت تا کمکش کنه،پرسید.
_خب راستش...میخوام درباره گروهمون صحبت کنم.
_لازم نیست همه چیو بر عهده بگیری لیدر.
جین همینطور که شونه نامجون رو نوازش میکرد گفت و اینبار او شروع به صحبت کرد._فکر کنم همتون حداقل یه بار بازخوردا دیدید.میخوام بگم لازم نیست همیشه قوی باشید.ما همه عضو یه گروهیمو قراره پشت هم باشیم.اگه قضاوت های منفی هست،افکار مثبتم دربارمون هست.پس بیاید به تلاش کردن ادامه بدیم.گرچه میدونم سخته!به هر حال هیچکدوم از ما بی نقص نیستیم.
جین لبخند کوچکی زد و سکوت کرد تا حرفاش در ذهن بقیه پسر ها ته نشین بشه.مدتی نگذشت که جونگ کوک بلند شد و مستقیم رفت تا خودش رو در آغوش بزرگترین هیونگ بندازه.تهیونگ ابرو بالا انداخت و بی درنگ سمت اونها رفت تا از بغل جین بی نصیب نمونه.
_خب دیگه؛فضا خیلی دراماتیک شد.وایسید میخوام یه جک براتون بگم.لبخند یونگی خشک شد و سریع از جا پرید تا بره اما جیمین دستشو گرفت.
_بشین،جین هیونگ می خواد برامون جوک بگه.
نگاهی به چشمای موذی جیمین انداخت و به اجبار سر جاش نشست._دقیقا یه ربعه داره جوک تعریف می کنه.من بدبخت مثلا مریضم!
_خب منم مریضم هیونگ.
جونگ کوک دستشو دور گردن جیمین انداخت و با تکون سر تایید کرد.در واقع همه بیشتر به خاطر غرای یونگی می خندیدن تا جوکای جین!
YOU ARE READING
Lᴏᴠᴇ sᴛᴏʀʏ
Randomداستان عشقه چهار عضو بی تی اس...🏳️🌈🦋 ★COUPLE:تهجین،یونمین ★WRITER:@sookjinho ★GENRE:رمنس،ریل لایف،زندگی روزمره ★UP:کامل شده _میدونستی من هنوز نمیدونم چرا قبولم کردی؟ _فقط چون دوست داشتم.و چون اگه مغز از کار بیافته،هنوز اعضای بدن سالمن؛اما اگه...