"فکر کن؛چی میشه اگه بقیه بفهمن چهار تا از اعضای بی تی اس همجنسبازن و با هم رابطه دارن.تو اینو میخوای؟"
از لحظه ای که اون ساختمون رو ترک کرده بود،داشت به این جمله فکر میکرد.بادیگاردش جلوی در بار منتظرش بود و تهیونگ به خاطر تماس های اون و اعضا گوشیش رو خاموش کرده بود.در واقع از صحبت باهاشون و دیدنشون می ترسید و با هر شاتی که بالا میداد ترسش بیشتر میشد.چوهوا فقط چند روز بهش وقت داده بود و نمیدونست به اعضا،مخصوصا جین،چی باید بگه.اون دختر...خاطره های محوی از اون سال داشت و احتمالا اون موقع اگه چوهوا بهش پیشنهاد میداد تو رودروایسی قبول میکرد اما الان نمیخواست بدون جین زندگی کنه.نمیتونست بدون جین زنده بمونه؛اما مسئله فقط رابطه اون و جین نبود.خودخواهی بود اگه رابطه یونگی و جیمینم قربانی میکرد.
با اینکه هر لحظه بیشتر دلش میخواست خودخواه باشه،بلند شد و سمت هتل راه افتاد.امشب باید انجامش میداد.با اینکه میدونست با اینکار قلب خودش و جین رو رو میسوزونه...
______________________________وقتی تهیونگ داخل لابی شد،جین منتظرش بود و با دیدنش از جا پرید.
_کجا بودی؟هر چی زنگ میزدم گوشیت خاموش بود.
تهیونگ نگاه بی تفاوتی بهش انداخت و بعد با کلافگی نفسشو بیرون داد.
_چرا باید بهت توضیح بدم؟
جین لحظه ای شوکه شد اما سریع به خودش اومد و دست تهیونگ رو که داشت سمت آسانسور میرفت کشید.
_چون به سختی تونستیم نبودنت رو منیجر مخفی کنیم،چون خیلی نگرانت شدیم،چون تو عضو گروهی و باید مسئولیت پذیر باشی.
با عصبانیت مکثی کرد و بعد تهیونگ رو به خودش چسبوند._چون من لعنتی دوست پسرتم و باید بهم توضیح بدی!
خشمگین زمزمه کرد اما تهیونگ با اخم عقبش زد و سوار آسانسور شد.جین دستاشو مشت کرد و به سرعت از پله ها به طبقه دوم رفت.تقریبا همزمان رسیدند و توجه پنج عضو دیگه که اونجا منتظر بودند رو جلب کردند.
_کجا بودی؟خیلی نگران شدیم!
جونگ کوک سوال جین رو تکرار کرد و تهیونگ بی اینکه جوابی بهش بده داخل اتاقش رفت.با کارش نامجون گر گرفت و خواست سمتش بره اما جین جلوش رو گرفت._من...من باهاش حرف میزنم.
در حالی که هنوز به خاطر دویدن نفس نفس میزد گفت و وارد اتاق تهیونگ،که خوشبختانه درش هنوز باز بود،شد.
_اتفاقی افتاده؟عجیب شدی،بوی الکل میدی.
_اتفاقای زیادی افتاده.
تهیونگ زیرلب گفت و با چشمایی که از اشک پر شده بود بهش نگاه کرد.به نظر انتظار داشت جین تمام ناگفته ها رو از نگاهش بخونه.
_نه گریه نکن.بیا..
جین آغوشش رو باز کرد تا بغلش کنه اما تهیونگ دستش رو پس زد و نگاه مستاصلی به در نیمه باز انداخت._جین،جین هیونگ.بیا تمومش کنیم.
آروم گفت اما باعث شد قلب جین فرو بریزه.
_چیو...چیو تمومش کنیم؟
_من یه بچه تو سن بلوغ بودم و تو هم همچین بزرگ نبودی.
_منظورت چیه؟
_این رابطه از اولم اشتباه بود.
_چی داری میگی!
_اول من ازت خواستم ولی تو چرا قبول کردی؟من یه چیزی برای ارضات بودم نه؟
YOU ARE READING
Lᴏᴠᴇ sᴛᴏʀʏ
Randomداستان عشقه چهار عضو بی تی اس...🏳️🌈🦋 ★COUPLE:تهجین،یونمین ★WRITER:@sookjinho ★GENRE:رمنس،ریل لایف،زندگی روزمره ★UP:کامل شده _میدونستی من هنوز نمیدونم چرا قبولم کردی؟ _فقط چون دوست داشتم.و چون اگه مغز از کار بیافته،هنوز اعضای بدن سالمن؛اما اگه...