Part 5

653 116 53
                                    

_خوب بودیم.خوب بودیم.
به محض اومدن به پشت صحنه،نامجون به سرعت گفت.
_لعنتی شلوارم داشت می‌افتاد پایین؛ولی آره خوب بودیم.
جین غر زد و چند بار به سینش کوبید تا نفسش سر جاش بیاد.
_امیدوارم زود تر بتونیم ویدیوشو نگاه کنیم.

جونگ کوک گفت و لبخند خجالتی ای به میکاپر که داشت صورتشو پاک میکرد،زد.
_من بیشتر امیدوارم مردم ببینن و خوششون بیاد.
هوسوک گفت و همون لحظه تهیونگ و جیمین رو در آغوش گرفت.

_همین جور یهویی،هیونگ؟
وقتی هوسوک رهاشون کرد،جیمین پرسید و هوسوک خندید.
_بالاخره باید یه جوری استرسم رو تخلیه کنم دیگه.نمیتونم اینجا جیغ بزنم.
نامجون خنده ای کرد و همینطور که به جین علامت میداد،دست یونگی و جونگ کوک رو کشید.

_پس برای یه بغل گروهی حاضرید؟
_این کاری نیست که باید قبل اجرا انجامش بدیم؟
یونگی با پوزخند پرسید و دستاشو باز کرد تا بغل گروهی رو شروع کنه.بقیه اعضا هم لبخندی زدند و در حالی که سعی میکردند،جلوی اشکشون رو به خاطر شوق اولین اجرا بگیرند،در بغل یکدیگر فرو رفتند.
_تهیونگ گوشیت زنگ میخوره.

لحظه ی دلگرم کنندشون با صدای استف به پایان رسید و سریع از هم جدا شدند.تهیونگ دنبال گوشیش رفت و بقیه دوباره زیر دست میکاپر ها ایستادند.
_اوما!
صدای شاد تهیونگ به گوش رسید و جین بهش نگاه کرد.

_اجرامو دیدی مامان؟خوب بودیم نه؟
_...
_واقعا هارمونی و آبوجی هم خوششون اومده بود؟
_...
_ممنونم ممنونم.
در حالی که سعی میکرد بغضشو قورت بده گفت و بعد چند دقیقه خدافظی کرد.
_گفت اجرامون خوب بود.

تهیونگ اعلام کرد و هیجان از چشم های شش پسر دیگه معلوم شد.در واقع هیچکدوم آروم و قرار نداشتن چون بالاخره به اینجا رسیده بودند.بالاخره اولین استیجشون رو فتح کرده بودند...
______________________________

همه به جز یونگی که در حال دیدن بازخورد ها بود و تهیونگ و جین که در اتاق لباس ها خلوت کرده بودند،در حال حرف زدن با خانواده هاشون بودند.
_تو به مامان بابات زنگ نمیزنی هیونگ؟
جیمین همینطور که کنار یونگی مینشست پرسید و پسر بزرگتر نگاهشو از صفحه گوشی برداشت.

_نه.تو با خانوادت حرف زدی؟
_هوم،خیلی برامون خوشحالن.
_خوبه..
با بی تفاوتی گفت و جیمین با تردید شونش رو نوازش کرد.
_راستش من از نامجون هیونگ داستان تو و خانوادت رو شنیدم و خیلی بهت افتخار میکنم.دنبال کردن چیزی که میخواستی تو این شرایط سخت،کار تحسین برانگیزیه.علاوه بر اون تو هیونگ فوق العاده ای هستی و هیچوقت نمیزاری ما معذب یا مضطرب بشیم.

پسر کوچکتر ذوق زده ازش تعریف کرد و یونگی سرش رو پایین انداخت و سعی کرد لبخند نزنه.
_جیمینی من حالم خوبه.
_حالت باید خوب باشه هیونگ.
یونگی لبخند تلخی زد و جیمین با ملایمت دستاشو دور بدن رپر حلقه کرد.

Lᴏᴠᴇ sᴛᴏʀʏDove le storie prendono vita. Scoprilo ora