۲۰۱۹
جیمین بعد از گرفتن دهمین عکس از یونگیِ خواب،گوشیشو کنار گذاشت و سرش رو به پنجره تکیه داد.فاصله زیاد هواپیما با زمین باعث شده بود همه چیز کوچک به نظر بیاد و این بعد بار ها سفر هوایی هنوز برای پسر جالب بود...
چون فقط خودشون در قسمت فرست کلاس بودند،سکوت دلچسبی حاکم بود و جیمین تصمیم داشت بقیه سفر رو مثل اکثر اعضا بخوابه اما وقتی نگاهش به صورت در هم تهیونگ افتاد،فهمید باید سر از کارش در بیاره؛پس سرش رو به لای دو صندلی جلویی چسبوند و با انگشت به شونه تهیونگ زد.
_چی..وای جیمینا!
تهیونگ به خاطر صورت مچاله شدش،بین دو صندلی به خنده افتاد و جیمین با لبخند ابروشو بالا برد.
_چه عجب وی شی تو این چند روز لبخند زد.
لبخند تهیونگ پر کشید و لحظه ای خشک شده به جیمین نگاه کرد._منظورت چیه؟
با خنده ای عصبی گفت و جیمین به خاطر انکارش اخم کرد.
_منظورم حواسِ پرتته،منظورم اعصاب بهم ریختته،منظورم لبای ورچیدته.
تهیونگ آهی کشید و به انگشتاش خیره شد.جیمین نفسشو بیرون داد اما با دیدن جین که به نظر چند دقیقه ای بهشون زل زده،لبخند فیکی زد و عقب کشید.جین به روی خودش نیاورد و همینطور که لیوان شربتی دست تهیونگ میداد،سرجاش نشست._بخور.همون طعمیه که دوست داری.
با آرامش گفت و تهیونگ بی حرف شروع به خوردن نوشیدنی کرد.میدونست جین حالا فقط نیازمند یه جرقه برای شروعه.
_به جیمین نگفتی.به منم نمیخوای بگی؟
پسر بزرگتر همزمان با تموم شدن لیوان پرسید و تهیونگ نگاهش کرد.
_هیونگ...
_ناآرومیت قلبمو بی قرار میکنه ته.چطوری آرومت کنم؟
جین با درموندگی پرسید و تهیونگ لیوان کاغذی رو توی کیسه زباله کنار صندلیش انداخت.بعد از مدتی وقت کشی بالاخره مستقیم به جین نگاه کرد.
_فقط..فقط منو ببوس جینا.جین فرصت تموم شدن زمزمه آرومشو نداد و بی توجه به جیمین که هنوز بهشون گوش میداد و نامجون که بیدار شده بود و زیرچشمی نگاهشون میکرد،به جون لب های پسر کوچکتر افتاد.به خاطر دوری و سردرگمی چند روزه تهیونگ حسابی دلتنگ و رنجیده بود و میشد این رو از بوسیدن نفس گیرش فهمید.
_خب...
بعد از جدا شدنشون،جین با نفس نفس پرسید.
_لازمه چیزی به من بگی ته؟
در حالی که صورت تهیونگ رو نوازش میکرد ادامه داد و با حس قطره اشک شوکه شد.
_آره.ولی...ولی...دوباره سکوت کرد و در حالی که سعی داشت اشک نریزه،موهای روی پیشونی جین رو نوازش کرد.
_ولی فعلا نمیتونم بهت بگم.برام صبر میکنی تا وقتی که موضوع رو حلش کنم؟
_اگه نتونی تنها حلش کنی چی؟
با نگرانی گفت و تهیونگ بزاقشو قورت داد.
_نمیدونم هیونگ...ولی اگه اشتباه کردم،رهام نمیکنی نه؟
در حالی گوشه لبش بالارفته بود و قطره های اشک روی صورتش نمایان بودند پرسید و چشم های جین هم شیشه ای شد.
_چرا جواب سوالی رو که میدونی میپرسی؟
با خنده ی کمرنگی جواب داد و تهیونگ همینطور که دستاشونو در هم قفل میکرد،به صندلی تکیه داد و لبخند زد.
YOU ARE READING
Lᴏᴠᴇ sᴛᴏʀʏ
Randomداستان عشقه چهار عضو بی تی اس...🏳️🌈🦋 ★COUPLE:تهجین،یونمین ★WRITER:@sookjinho ★GENRE:رمنس،ریل لایف،زندگی روزمره ★UP:کامل شده _میدونستی من هنوز نمیدونم چرا قبولم کردی؟ _فقط چون دوست داشتم.و چون اگه مغز از کار بیافته،هنوز اعضای بدن سالمن؛اما اگه...