Part 33

255 34 0
                                    

۲۰۲۰

دو هم قد،هر دو پوشیده با کاپشن مشکی و ماسک و کلاه،به منظره رو به روشون چشم دوخته بودند.گرچه چند دقیقه نگذشته بود که طبیعت جذابیتشو برای جیمین از دست داد و ووکالیست نگاهشو سمت دوست پسرش برد.فقط چشمان پسر بزرگتر معلوم بود اما میشد از همون چشم ها اشتیاقشو حس کرد.
جیمین لبخند زد و با ملایمت انگشتاشونو به هم قفل کرد؛ که باعث شد توجه یونگی هم روش بیاد.
_قشنگه نه؟
_نه به قشنگی تو.

پسر کوچکتر با شیطنت و شیفتگی گفت و یونگی نیشخند زد.
_آره؟
حرفش بی جواب موند اما چشمای چین خورده از لبخند جیمین،همه چیز رو معلوم میکرد.
یونگی محتاط نگاهی به اطراف انداخت و وقتی کسی رو ندید،با لبخند خودشو به جیمین تکیه داد و دوباره به اطراف خیره شد.
جیمین اما هر چند لحظه نگاهشو بین درخت های سرسبز و یونگی میچرخوند.نمیدونست وقت مطرح کردن موضوع رسیده یا نه.پسر با سردرگمی آه کشید و یونگی با نگرانی بهش نگاه کرد.

_چی شـ..
_باید عمل کنی.
با سرعت گفت و چشمای یونگی گرد شد.
_بله؟
_امروز با نامجون هیونگ حرف میزدم.گفت با دکترت صحبت کرده و باید هر چه زود تر شونشو عمل کنی.
_با دکترم حرف زده؟
وقتی یونگی به خودش اومد،به تندی گفت و جیمین سر تکون داد.
_به خاطر خودت اینکارو کرد شوگا هیونگ!هیچکدوممون دیگه نمیتونیم دردی که میکشی رو تحمل کنیم.

مستأصل لب زد اما رپر اخماشو باز نکرد.
‌_من نمیتونم وسط این همه برنامه برم سراغ شونم.
_نمیتونی اینجوری هم ادامه بدی.مطمئن باش همه درکت میکنن.
جیمین همینطور که با انگشت شست دست یونگی رو نوازش میکرد گفت و او با کلافگی نفسشو بیرون داد.
_اما...
_نه!
_جیمینا...
_نه!

_صبر کن،نمیشه که...
_نه!نمیزارم بیشتر از نگرانم کنی.
جیمین با ابرو های گره خورده گفت و یونگی چشماشو روی هم فشار داد.
_من باید نسبت به گروه مسئولیت پذیر باشم.
_آدمی که نسبت به خودش مسئولیت پذیر نیست نمیتونه نسبت به گروه مسئولیت پذیر باشه.
_ببین کی داره اینو میگه.
یونگی غر زد و جیمین بدون نگاه کردن بهش،پست چشمی نازک کرد.به هر حال دیگه لازم نبود به بحث ادامه بده چون میدونست یونگی قرار نیست سر سلامتیش لجبازی کنه.
______________________________

تهیونگ برای بار آخر نودل توی قابلمه رو هم زد و بعد با دستگیره قابلمه رو گرفت تا پیش دوست پسر منتظرش ببره.
_هوم...بوش که خوبه.
جین در حالی که لایک نشون میداد گفت و تهیونگ خندید.بالا تنه هر دو برهنه بود و جای کبودی های کمرنگی از شیطنت دیشبشون به جا مونده بود.
_هی انقدر تند نخور،گلوت کوچیکه خفه میشی.
تهیونگ هشدار داد و جین با اخم نگاهش کرد.

_چرا شایعه ایجاد میکنی؟گلوی من کجاش کوچیکه؟
_شوخی کردم هیونگ.
با خنده گفت و لبهای جین رو پاک کرد.
_یا همش اینکارو میکنی.
جین با خجالت غر زد و تهیونگ شونه بالا انداخت.
‌_ترجیح میدی لبت کثیف بمونه؟
‌_ادای باکلاسا رو در نیار پسر کوچولو.ما بیشتر از هشت،نه ساله داریم با هم زندگی میکنیم.
پسر کوچکتر اینبار هم فقط خندید و بعد مثل دوست پسرش تند تند شروع به خوردن کرد.به خاطر سرعتشو طولی نکشید که غذاشون ته کشید.

Lᴏᴠᴇ sᴛᴏʀʏWhere stories live. Discover now