_سلام یونگی شی.
دختر با لبخند وارد اتاق کار شد و یونگی هم سعی کرد لبخندی،هر چند مصنوعی روی لباش بنشونه.
_سلام سوران شی.لطفا بشینید.
سوران نشست و اون دو نفر یک ساعتی رو به تنظیم و بررسی آهنگ گذروندند.بالاخره سوران با خدافظی گرمی رفت و اولین کاری که یونگی کرد،گرفتن سرش میون دستاش بود.
سوران دختر خوبی بود و شاید اگه تو موقعیت دیگه ای بودند،یونگی لذت بیشتری از همکاری باهاش میبرد؛اما الان از هر چیزی که باعث دوری اونو جیمین میشد،اجتناب میکرد.تازه هنوز حتی به مرحله شایعه قرار گذاشتن یونگی و سوران نزدیک نشده بودند...
یونگی برام آروم کردن خودش نفس عمیقی کشید و راه افتاد تا سمت اتاق تمرین گروهی بره._بالاخره هیونگ!
هوسوک هیجان زده گفت و بهش لبخند زد.بقیه هم که مشغول رقصیدن بودند،براش دست تکون دادند.
جیمین لحظه ای دست از رقص کشید و بهش نگاه کرد.بعد آروم سری تکون داد و دوباره مشغول رقصیدن شد.ناراحتی جیمین ساکتش کرده بود و پسر مهربون گروه،چند وقتی بود به زور بقیه به خودش اهمیت میداد.یونگی با نگاهی که دلتنگی درونش موج میزد،به جیمین چشم دوخت و نامجون بالافاصله شونشو نوازش کرد تا به خودش بیاد.
و وقتی یونگی با کلافگی شروع به تمرین کرد،اینبار نوبت جیمین بود که بهش خیره بشه.
_______________________________باز باید بریم تور...
جیمین بی حوصله زمزمه کرد اما سریع لبخند زد.با اینکه حالش زیاد خوب نبود اما مسلما دیدار با فنا بهش انرژی میداد.البته اگه کار رو خراب نمیکرد...
سعی کرد افکار منفی رو از خودش دور کنه و نگاهی به در انداخت.یونگی و سوران امروز هم جلسه داشتن و یونگی هنوز برنگشته بود.
_دیر نشده؟
_نه...الانا میاد.
جین که کنار تهیونگ مشغول انیمه دیدن بود جواب داد و به نوازش موهای معشوقه اش ادامه داد._میرم جلو در منتظرش بمونم.
بعد یه ربع جیمین گفت و سراسیمه سمت در رفت.بعد از چند دقیقه ماشین مدل بالایی چند خونه اونور تر توقف کرد و یونگی و سوران با هم پیاده شدند.جیمین که به خوبی پسر بزرگتر رو میشناخت،میدونست معذبه اما سوران به نظر خوشحال میومد.شاید برای همین قبل از دوباره سوار شدن،بوسه ای روی گونه ی یونگی کاشت.رپر بهت زده به رفتن سوران خیره موند و بعد نگاهش رو به در خوابگاه داد.جایی که جیمین ایستاده بود و در بهت زدگی چیزی از یونگی کم نداشت.وقتی نگاهشون به هم افتاد،جیمین غلتیدن قطره اشکی رو روی صورتش احساس کرد و به سرعت داخل خوابگاه برگشت.
جین و تهیونگ با دیدن وضعش از جا پریدند اما جیمین به سرعت کنارشون زد تا سمت اتاقش بره.خیالش با دیدن اینکه هوسوک تو اتاق نیست راحت شد و به دیوار تکیه داد تا کمی با خودش خلوت کنه.به یونگی شک نداشت اما انگار حتی اگه یونگی نمیخواست،کمپانی میتونست کاری کنه اون و سوران با هم باشن.با این فکر هق هقش بیشتر شد و دستش رو روی قبلش گذاشت.به نظر عشق بینشون نمیتونست جلوی این اتفاقات رو بگیره.
_جیمینی..
صدای زمزمه یونگی به گوش رسید و جیمین سریع صورتش رو پاک کرد.بی فایده بود اما بهش حسی خوبی میداد!
YOU ARE READING
Lᴏᴠᴇ sᴛᴏʀʏ
Randomداستان عشقه چهار عضو بی تی اس...🏳️🌈🦋 ★COUPLE:تهجین،یونمین ★WRITER:@sookjinho ★GENRE:رمنس،ریل لایف،زندگی روزمره ★UP:کامل شده _میدونستی من هنوز نمیدونم چرا قبولم کردی؟ _فقط چون دوست داشتم.و چون اگه مغز از کار بیافته،هنوز اعضای بدن سالمن؛اما اگه...