𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 2

197 46 32
                                    

خسته از پرونده های پراکنده روی میز، سرش رو به صندلی پشتی تکیه داد. نفس حبس شده اش رو به آرومی خارج کرد و عینک گرد ظریف رو که فقط موقع مطالعه به چشم میزد، روی میز پرت کرد. نگاه درمونده ایی، به ساعت انداخت. خم شد و خودکاری که دقایقی پیش روی زمین افتاده بود رو برداشت و با ذهن آشفته اعداد ۶، ۵ و ۴ رو روی کاغذ طراحی کرد. ۶:۵۴ صبح بود و چان از مدارک رو‌به‌روش ،چیزی دستگیرش نمیشد. شب طولانیی رو سپری کرده بود و هنوز نمیتونست با این مدارک مظنون قتل پیرمرد رو تشخیص بده. چان معتقد بود اون پیرمرد زودتر از این ها باید میمرد. عملا زیاد عمر کرده بود و بعد از مرگش هم دست از سر دنیا بر نمیداشت!

با قدم های آهسته از اتاق بیرون رفت و به سمت آشپزخونه هجوم برد. جسم‌ سفید پوشی رو دید که لابه لای صندلی ها گم شده بود. لبخندی به جثه کوچیک پزشک زد و صبح بخیری زیر لب گفت. سعی کرد بی میل بنظر برسه . گرچه که میدونست بک حتی به کلمات اون توجه نمیکنه چه برسه به تحلیل لحن گفتاریش!

به چشم های خمار بکهیون نگاهی انداخت و خنده اش رو خورد. می دونست او دکتر، لجباز تر و مغرور تر از اینه که هر روز سر میز صبحانه خونوادگی حاضر بشه و مادرش رو "اُمنیم" خطاب کنه. صدای آرامش بخشی به گوشش رسید که حامل جواب کلمات چند لحظه پیشش بود. به سمت قهوه ساز حرکت کرد تا بتونه بقیه روز خودش رو سرپا نگه داره.

"سلام پسرا !"

می تونست چهره جمع شده از نارضایتی برادر کوچکتر از شنیدن صدای پدرش رو تصور کنه. به سمت آقای بیون برگشت و سلام‌ کوتاه اما سردی داد که سرماش رو هر سه نفر درک میکردند.
صبحونه حاوی تست و سبزیجات که بک علاقه ایی به اون نشون نمیداد، بالاخره تموم شد و در طی اون فقط صدای سرزنشگر بیون جین یونگ بود که شنیده میشد و از چان میخواست کل شب رو بیدار نمونه.

بک آماده می شد که از زندانش فرار کنه ولی با حرف پدرش ذره ایی مکث کرد.

:"شب قبل خانواده گروبر کشته شدن. هر ۵ نفر و اونم درست توی یک شب! صبح از لوانزو شنیدم. اتفاق افتادن این چیز ها توی سال ۱۹۸۶، دقیقا با برگشتن به صد ها سال قبل برابری میکنه. دوره ی آدم‌کشی خانوادگی! اندرس بیچاره فقط یه مزرعه دار ساده بود. بنظرت دادسرا تصمیمیش برای این پرونده چیه؟ حتی تقریبا یک شهر یا روستای ایتالیا خالی از قتل عام این روز ها نبوده."

چانیول که از صحبت های تکراری و خسته کننده راجع به قتل های اخیر خسته شده بود، زیر لب بی حوصله جواب داد:

" فکر کنم خبر ها زودتر از دادستانی به لوانزو میرسه! چرا این مرد همه چیو پیچیده میکنه؟ کارآگاه پرونده قاتل رو گروه نیکور تشخیص داده."

کلافه هوفی کشید. دوست نداشت برای چندمین بار تو این ماه، ذهنش رو درگیر قاتلان زنجیره ایی بکنه.
بک بی حوصله از بحث پیش اومده، با آرامش از روی صندلی بلند شد.

'𝗖𝗵𝗶𝗿𝗼,,Where stories live. Discover now