با تردید به سمت زمین بسکتبالی که توی چند قدمیش بود، حرکت کرد. هوا رو به غروب بود و نور نارنجی رنگی کل زمین رو فرا گرفته بود. نگاهی به اطراف انداخت؛ هنوز بکهیون نرسیده بود.
بی توجه به لباس سفید رنگش، روی زمین نشست و منتظر شد. چند دقیقه ایی نگذشته بود که صدای کوبش توپ روی زمین شنیده شد. سرش رو برگردوند و به برادرش خیره شد.به معنای واقعی کلمه میدرخشید. تیشرت و شلوارک مخصوصی رو پوشیده بود که چندین سال از سنش رو کم میکرد و لبخند نادری روی لب هاش جا خوش کرده بود. چهره بچگونش با بطری های ودکایی که توی دست دیگه اش بود، تضاد عجیبی داشت.
لبخند از روی لب های دادستان کمرنگ تر شد.
بکهیون درست از سمت باری میومد که چند خیابون اونور تر بود. توپ جایی جلوی پاهای چان متوقف شد و باعث شد سرش رو بالا بیاره و به بکهیون نگاه کنه."خیلی وقته منتظری؟ "
"برات مهمه؟ "
بکهیون شونه ایی بالا انداخت و همینطور که دست دادستان رو میکشید تا بلندش کنه، لب زد:
"میدونی که نه! "
چانیول سرد تر از همیشه باهاش رفتار میکرد و این باعث میشد بکهیونی که به توجه برادرش عادت کرده بود، عصبی بشه.
"چند ست بازی کنیم؟ "
چانیول همونطور که خاک احتمالی لباسش رو می تکوند، گفت:
"فقط ما دو نفریم؟ "
"میبینی که."
بکهیون همونطور که ضربات توپ رو روی زمین ادامه میداد، نیشخندی زد و گفت:
"مسابقه میدیدم و هر کی ببازه قراره خودش رو با این شیشه ها خفه کنه."
چانیول چشم هاش رو تو کاسه چرخوند و با فکر به بد مستی های همیشگیش، اعتراض کرد:
"بچه شدی دکتر؟ این زیادی مزخرفه."
بکهیون لبخند های عجیبش رو دوباره مهمون چشم های چان کرد و بلند اعلام کرد:
"شروع."
چان به خودش اومد و به سمت برادرش هجوم برد. قد بلندش همه چیز رو راحت تر میکرد.
کاش میشد اون شیشه های ودکا رو جایی توی سطل آشغال کنارشون بریزه. اون تقریبا بعد ۱۶ سالگیش فقط یک یا دو بار لب به اون مایع تهوع آور زده بود و عادت نداشت دو شیشه رو توی معدش خالی کنه.
از طرفی میدونست برادرش هم علاقه ایی به خوردن الکل نداره و دلیل این شرط مسخره اش رو نمیفهمید.چان هم میخواست ببره و هم ببازه! نه خودش و نه برادرش توانایی تلخی نفوذکننده توی مغزشون رو نداشتند.
با بی حواسی برای دفاع پرید و توپ از بین تور رد شد. صدای برادرش که موجی از خوشحالی رو فریاد میزد، بلند شد و چانیول عصبی لگدی توی هوا پروند.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
'𝗖𝗵𝗶𝗿𝗼,,
Gizem / Gerilim'𝗖𝗵𝗶𝗿𝗼,, ៹ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : #Mystery #Criminal #Romance #Angst #Smut #Psychology ៹ 𝘈𝘶𝘵𝘩𝘰𝘳 :𝐍𝐘𝐗 ៹ 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 :Chanbaek و زمانی که ساختمان های شهر رو به تاریکی می رفت، چراغ خانه ها از ترس سوخته بود و بوی تعفن آور تجاوز دیوار به دیوار این ک...