بکهیون با آرامش ذاتی تکه ایی پنبه جدا کرد و بی تفاوت به صورت در هم رفته برادرش که بیشتر از قبل جمع میشد، به سمتش حرکت کرد. بک حتی ذره ایی بابت اون کار پشیمون نبود ولی به عنوان پزشک شهر مجبور بود به بینی برادر بزرگترش رسیدگی کنه. چانیول دست های بزرگش رو زیر بینیش گرفته بود و بنابر سفارش دکتر سعی میکرد سرش رو بیش از حد بالا نگیره تا خون توی مغزش لخته نشه!
و به این فکر میکرد چطور سرش رو دقیقا توی زاویه ۳۰ تا ۴۵ درجه قرار بده؛ جوری که برادرش ازش خواسته بود.بکهیون نگاهش از بینی به دست های چان کشیده شد و باز حس کوفتی حسادت باعث شد آهی بکشه. بک برای ادامه زندگیش اون دست ها رو میخواست!
"چرا خونش بند نمیاد؟"
بکهیون عصبی پنبه رو محکم روی بینی اش فشار داد تا از غرغر های احتمالی برادرش جلوگیری کنه. چند لحظه بعد صدای داد بلندی کل شیشه های سراسری مطب رو لرزوند.
خنده نمکی کرد و بلافاصله صدای فریاد چانیول قطع شد. اون ترجیح میداد تمام تمرکزش رو روی خنده های چند سال یک بار پزشک بزاره تا دردی که تا نقطه به نقطه سرش نفوذ کرده بود. حتی احتمال هم نمیداد اون مشت های کوچولوی بهم گره خورده بتونن همچین قدرتی داشته باشن!
"بهم زل نزن."
چان هول شده سرفهی نه چندان بجایی کرد و نگاهش رو به پنجره بزرگ مطب داد. هنوز با به یاد آوردن حرف های چند دقیقه پیششون، میخواست خودش رو جایی توی روستا و ترجیحا توی انباری خانواده گروبر پنهان کنه و هیچوقت دیگه برنگرده. نگرانیش جایی بیشتر میشد که میترسید این کار رو بک انجام بده و یا حتی برنامه ساحلشون بهم بریزه.
چانیول حتی از بین اون همه تنفری که بین جمله های بک موج میزد، یول خطاب شدنش رو توی ذهنش حک کرده بود. بکهیون مثل گذشته ها بهش گفته بود «یول» و چان میخواست تیکه دوم اسمش رو ببوسه و به بکهیون تقدیم کنه چون هیچکس اندازه اون این کلمه رو زیبا هجی نمیکرد.
"سرگیجه یا حالت تهوع نداری؟"
مردمک های چانیول دوباره روی بکهیون زوم شدند. چان حتی دیگه احساس درد هم نمیکرد. همه چی با به یاد آوردن کلمه «یول» حل شده بود. کاش اون پزشک میفهمید چیزی که درمانش میکنه، شنیدن دوباره و دوباره صداشه وقتی یول خطابش میکنه، دیدن لبخند مستطیلیش از پشت قاب چشم های چان با ترکیب نور خورشید و دریا و گرفتن دست های ظریفش وقتی با اخم مشغول وارسی بیمار هاشه! این ها همه چیز هایی هستند که چان برای درمان روح و جسمش نیاز داشت.
سرش رو به نشونه منفی تکون داد.بکهیون عقب گرد کرد ولی سریع دستش توسط دست های چان زندانی شد.
"کجا میری؟"
بک ابرو هاش رو بالا انداخت. اشاره ایی به یخچال کوچیک تعبیه شده توی دیوار کرد و لب زد:
"یخ بیارم."

YOU ARE READING
'𝗖𝗵𝗶𝗿𝗼,,
Mystery / Thriller'𝗖𝗵𝗶𝗿𝗼,, ៹ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : #Mystery #Criminal #Romance #Angst #Smut #Psychology ៹ 𝘈𝘶𝘵𝘩𝘰𝘳 :𝐍𝐘𝐗 ៹ 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 :Chanbaek و زمانی که ساختمان های شهر رو به تاریکی می رفت، چراغ خانه ها از ترس سوخته بود و بوی تعفن آور تجاوز دیوار به دیوار این ک...