بکهیون اخمی کرد و سر چان رو از روی پاش کنار کشید. چانیول خنده بلندی کردی و سرش رو روی زمین گذاشت. پزشک روستا دست های مشت شده اش رو بیشتر فشار داد و بلند شد.
"بلند شو دادستان، دیر وقته."
چان چشم هاش رو بست و بی اهمیت به بک، به ستاره های پشت پلکش زل زد. هیچ درکی از اتفاقات و ادم های اطرافش نداشت. احساس تلخی شدیدی رو توی گلوش حس میکرد و معده اش فقط کمی میسوخت.
با کشیدن شدن دستش توسط دست های ظریف برادرش، اخمی کرد و با چشم های بسته شروع به اعتراض کرد:"هی دکتر! بکش کنار بزار ستاره ها رو ببینم."
بکهیون عصبی هوفی کشید و همونطور که بخشی از سنگینی بدن برادرش روی شونه هاش میکشید، غرولند کرد:
"خودتو تکون بده عوضی."
چانیول چشم هاش رو باز کرد و از بالا به برادرش خیره شد. لب های کوچیکش اصواتی رو از بین خودشون عبور میداد که چان حتی نمیتونست تشخیصشون بده. گوش هاش از قبل داغ تر شده بود و قلبش از شدت گرما، خودش رو به سینهی دادستان میکوبید.
چان سعی کرد کمی روی پاهای خودش بایسته چون اون کوچولو در حال له شدن بود. قدمی برداشت ولی زمین زیر پاهاش شروع به رقصیدن کرد و طی یک ثانیه همه چی عجیب بنظر رسید.
قدم هاش رو به سختی و با گیجی با بکهیون هماهنگ کرد و شروع به حرکت کرد.
دستش رو دور شونه برادرش حلقه کرد و اون جثه کوچیک رو به خودش فشرد. چشم هاش از بوی زیر بینیش ناخودآگاه بسته شد و عضله هاش رو شل کرد."داری چه غلطی میکنی؟"
چانیول دوباره روی پاهاش ایستاد. خندهی بلندش کل محوطه رو پر کرد و انعکاسش به گوش هر دوشون رسید.
"خیلی خوشبویی دکتر."
بک چشم های بزرگ شده از تعجبش رو ریز کرد و نگاه فوق مشکوکی به دادستان مست انداخت.
دو پسر روی خیابون سنگفرش شده، توی آغوش هم قدم میزند و هر کدوم توی دنیای خودشون سیر میکردند.
بکهیونی که نقشه ساکت موندن دادستان رو میکشید و چانیولی که فکر و ذهنش جایی روی لب های دکتر گیر افتاده بود و قصد برگشتن به این دنیا رو نداشت."تقریبا رسیدیدم فقط چند قدم دیگه تحمل کن."
بعد خودش حرف خودش رو با آه دردناکی که کشید، تصحیح کرد:
"البته اون کسی که باید تحمل کنه منم."
هر دو پسر پشت در خونه ایستادند و بک توی دلش مسیح رو قسم داد تا پدرش خواب باشه.
در خونه رو باز کرد و کلید رو توی جیبش هل داد.
به سمت برادرش که روی زمین پخش شده بود برگشت و دوباره کمی اون رو روی خودش هل داد و بلندش کرد.
چانیول بعد از کلی هذیون گفتن، حالا خواب بنظر میرسید.
با هم وارد خونه شدند و بک با دیدن تاریکی بیش از حد خونه، نفس راحتی کشید.

YOU ARE READING
'𝗖𝗵𝗶𝗿𝗼,,
Mystery / Thriller'𝗖𝗵𝗶𝗿𝗼,, ៹ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : #Mystery #Criminal #Romance #Angst #Smut #Psychology ៹ 𝘈𝘶𝘵𝘩𝘰𝘳 :𝐍𝐘𝐗 ៹ 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 :Chanbaek و زمانی که ساختمان های شهر رو به تاریکی می رفت، چراغ خانه ها از ترس سوخته بود و بوی تعفن آور تجاوز دیوار به دیوار این ک...