...راوی- ییبو...
از جاش بلند شد، برای اخرین بار با نا امیدی به اطرافش نگاه کرد.
اون کلیسایی که اون نیمه شب کوفتی رفته بود، حالا کجاست؟! چطور نیست شده؟!
دورش فقط و فقط شن بود و جاده.. اهی کشید، سمت موتورش حرکت کرد که نزدیکش بود، سوار شد و جی پی اس رو روی مسیر خونه اش تنظیم کرد..قبل از اینکه راه بیوفته، صدای شخصی توجه اون رو به خودش جلب کرد." وانگ ییبو "
خشکش زد و کمی از جاش پرید، می تونست قسم بخوره تا همین چند لحظه پیش کسی توی اون خراب شده نبود، سعی کرد عادی باشه و از خودش ترسی نشون نده.
سرش رو برگردوند و با بی حوصلگی به شخصی که اون رو خطاب کرده بود، نگاهی انداخت :- چیه؟ تو چی میگی دیگه؟!
ابرو های پسر بخاطر برخورد غیر مودبانۀ که باهاش شده بود، در هم پیچید.
- هوس مردن کردی؟!
چشم هاش گرد شد و از قبل بیشتر دلهره به جونش چنگ زد:
- چی می خوایین از جونم؟!
پسر نفس عصبی ای دمید و رو به ییبو غرید:
- مگه تو دنبال کسی نبودی که توی کنترل و بکار گیری قدرتت کمکت کنه؟!
ابروهاش بالا پرید، به سرعت از روی موتور پایین اومد و رو به روش ایستاد:- و تو.. می تونی کمکم کنی؟!
پسر نفسش رو عصبی فوت کرد:
- متاسفانه، برای همین هم اینجام.
ییبو نگاه مشکوکی بهش انداخت، نمی تونست ازش نترسه، اونم از کسی که مثل جن ظاهر شده بود؛ سعی کرد ترسش رو کنار بذاره و درست فکر کنه، شاید اون راه حلی داشته باشه:
- خب، بگو باید چی کار کنم؟!
پوزخندی روی صورت پسر نمایان شد:
- تمرین...
لب های ییبو از چیزی که شنید آویزون شد، انتظار هر جادو جمبلی داشت جز این!!
- تمرین چی؟
پسر دست هاش رو جلوی سینه اش بهم قفل کرد و یک ابروش رو بالا انداخت و با حالت تمسخر امیزی جوابش رو داد:
- باید ذهنت رو اروم کنی و تمرکزت رو بالا ببری، پس باید کنگ فو یاد بگیری.!
متعجب شد، حس مضحکی بهش دست داده بود:
- خدابیامرز بروسلی که یاد داشت به جایی رسید؟!
پسر چشم هاش رو چرخی داد و بی حوصله، اهی کشید:
- می خوای ادم شی یا نه؟! مسخره بازی رو بذار کنار؛ اول بیا بریم خونت یکم استراحت کنم، راه زیادی رو تا زمین طی کردم.
YOU ARE READING
𝐿𝑢𝑠𝑡 𝐺𝑎𝑚𝑒 / بــازے شــهوتـ
Fanfiction𝐶𝑜𝑢𝑝𝑙𝑒 : 𝑌𝑖𝑧ℎ𝑎𝑛 (𝑍𝒉𝑎𝑛 𝑇𝑜𝑝) 𝐺𝑒𝑛𝑒𝑟: 𝐹𝑎𝑛𝑡𝑎𝑠𝑦,𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒,𝑆𝑚𝑢𝑡,𝐴𝑐𝑡𝑖𝑜𝑛 𝑊𝑟𝑖𝑡𝑒𝑟: 𝐴𝑟𝑚𝑎𝑡𝑖 200ســال تموم منتظر این لحظه بودم و بلاخــره وقتشه عوض بدید این اهریمنی که شدم رو مدیون شمام. .... ییبو: چرا من...