Ep_16

271 56 4
                                    

صدای خنده ی کریهش به گوشم رسید، از اینکه اینجوری من رو کشیده بود توی آغوشش نفرت داشتم، از کاری که داشتم می کردم متنفر بودم.. اما نمی تونستم بشینم و دست روی دست بذارم تا زندگیم به کلی داغون بشه.

-معلوم نیست عزیزم.

همینطور که دهن چندشش رو برای گفتن کلمات باز می کرد دستش رو حرکت داد و به زیر رون هام کشید، از برخورد انگشت هاش با پام لرزی به بدنم افتاد، حس می کردم همه اینا یه بازیه.. یه بازی که ناخواسته کشیده شدم توش و تنها راه خروج ازش زنده موندن و کشتن دیو مسابقه است.
دیوی که دشمنای زیادی داره و الان دقیقا مقابلمه، اگه همینجا بکشمش چه اتفاقی میوفته؟

-اسمت چیه؟

سوال مسخره ای بود ولی همنقدر هم کافیه برای فهمیدن اینکه آماده است تا به سوال هام جواب های معقول بده:

-شیائو مینگ.

از روی صورتش گیجی و مستی ای که مشروب براش به جا گذاشته بود رو میشد تشخیص داد:

-کتاب کجاست؟

ابرویی بالا انداخت و دستش رو روی سینه ام گذاشت و مشغول بازی با دکمه های لباسم شد:

-کتابخونه ام سمت راسته.

هوفی کشیدم و بار دیگه بی طاقت لب زدم:

-کتاب زین رو کجا قایمش کردی؟

سرش بالا اومد و نگاهی بهم انداخت و هم زمان موفق شد دکمه اول رو باز کنه یا بهتره بگیم از جاش بکنه:

-می خوای بدونی که چی؟ من دیگ تحمل ندارم بیب.

نه نباید معطل بشم، نمی تونه به این زودی ها تاثیرش بپره؟ انرژیش داره کار خودش رو میکنه، بیشتر از این اینجا موندن خطرناکه:

-بیب آخرین سوالمه بگو دیگه.. مگه نگفته من رو دوست داری؟ هومم..

تمام توانم رو به کار بردم تا لحن مست کننده ای رو به نمایش بذارم و تا حدودی موفق هم بودم.

-گفتم که کتابخونه ام..

خواستم وسط حرفش بپرم و سرش داد بکشم اما یه لحظه چیزی از ذهنم خطور کرد.. مگه سهو نگفت بعد از اون بار جا به جاش کرده و برده جایی که کسی نتونه بهش دست درازی کنه؟
سرم رو برگردوندم و به قفسه ها که با طراحی خواص و عجیب غریبی کنارهم چیده شده بودن نگاه کردم، دستش رو از دور کمرم پس زدم و از روی پاهاش بلند شدم و از نزدیک نگاه موشکافانه ای به چیدمان کتاب ها انداختم.
بین چندتاشون یه سری فاصله های منظم که انگار جای انگشت بود به سختی دیده میشد.. هر کدوم از انگشت هام رو جای سوراخ ها گذاشتم و دستم رو به عقب هل دادم ولی جز تکون جزئی که قفسه خورد اتفاقی نیوفتاد.
دوباره با استرس حرکت رو تکرار کردم ولی این بار سعی کردم بچرخونمش اما باز هم نشد، انقدر تمرکز کرده بودم که اصلا متوجه نشدم مینگ کی از جاش بلند شده بود و به پشت سرم رسید.. نفس هاش رو از روی گردنم حس میکردم و هر لحظه بیشتر ترس توی دلم رخنه میکرد.

𝐿𝑢𝑠𝑡 𝐺𝑎𝑚𝑒 / بــازے شــهوتـWhere stories live. Discover now