* کریس وو *
به موهام چنگی انداختم، الان دقیقا چند ماهی میشه که گمش کردیم، چجوری تونست از دست من فرار کنه؟ یعنی حالش خوبه؟! اتفاق بدی که براش نیوفتاده؟ نمرده نه؟!
-کدوم گوری ای کیم جونیمیون!
عصبی اهی از بین لب هام خارج شد که توی فضای سرد دروازه بخارش توی هوا پیچ خورد، نگاه غمگینی به اطرافم انداختم، فضای تاریک و سردش دیگه مثل قبل برام قابل تحمل نیست.
دیگه نمی تونم تنهایی اینجا بمونم؟ منی که تمام طول زندگیم رو تک و تنها توی همین مکان نفرین شده ی لعنتی موندم و از وضعیت ام هم راضی بودم.. ولی حالا که اون نیست نمی تونم تحملش کنم؟!
-چیکار کردی که نمی تونم پیدات کنم؟
با فکر به چیزی که از ذهنم عبور کرد نا خوداگاه قلبم تیری کشید و در کثری از ثانیه چشم هام به خون نشست، می تونستم عصبانیت رو توی تک تک سلول هام احساس کنم، رگ هام از شدت خشم برآومده و متورم شدن و انگشت هام در هم پیچیدن.
مشتم رو بالا اوردم و محکم به میز رو به روم کوبوندمش که صداش توی اون فضای خالی اتاق پیچید و در رو دیوار رو لرزوند:
-حق نداشتی با کسی بخوابی لعنتی.
داد بلندی کشیدم و با حرص نفس هام رو به بیرون فرستادم.. تنها روشی که میشه اثر من رو توی رگ هاش خنثی کنه همینه؛ کی جرئت کرده روت *نشون* بذاره؟
-کی جرئت کرده نشون من رو خنثی کنه؟
عصبی از جام بلند شدم و بی هدف به راه افتادم، از دروازه جهنم خارج شدم و بی قصد قدم برداشتم انقدر راه رفتم و دور خودم چرخیدم که دیگه به اعماق رسیده بودم.
اصلا من چرا اینجام؟ نمی تونستم خودم رو کنترل کنم و الان این اوضاعم بود، هیچ وقت نباید به یه کسی مثل اون! هوفف بی احساسِ نکبت.. راه اومده رو برگشتم به هر حال که من اجازه نداشتم از اینجا خارج شم.
...راوی...
با بی حوصلگی وارد شد که از دیدن صحنه مقابلش خشکش زد، ییبو روی زمین افتاده بود و سهو روش قرار داشت، چشم هاش گرد شد و عصبی به سهو زل زد:
-داری چه غلطی می کنی؟
اروم از روی ییبو بلند شد و مستقیم به چشم های منتظر ژان نگاه کرد و شونه ای بالا انداخت:
-هیچی بابا پام لیز خورد، نترس نمی خورمش مال خودت.
ابرو های ییبو بالا پرید و نگاه گیج ژان به سمتش چرخید و پوزخند شیطانی ای روی لب های سهو نشست و لب زد:
YOU ARE READING
𝐿𝑢𝑠𝑡 𝐺𝑎𝑚𝑒 / بــازے شــهوتـ
Fanfiction𝐶𝑜𝑢𝑝𝑙𝑒 : 𝑌𝑖𝑧ℎ𝑎𝑛 (𝑍𝒉𝑎𝑛 𝑇𝑜𝑝) 𝐺𝑒𝑛𝑒𝑟: 𝐹𝑎𝑛𝑡𝑎𝑠𝑦,𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒,𝑆𝑚𝑢𝑡,𝐴𝑐𝑡𝑖𝑜𝑛 𝑊𝑟𝑖𝑡𝑒𝑟: 𝐴𝑟𝑚𝑎𝑡𝑖 200ســال تموم منتظر این لحظه بودم و بلاخــره وقتشه عوض بدید این اهریمنی که شدم رو مدیون شمام. .... ییبو: چرا من...