...راوی...
-منظورت چیه که مرده؟
سهو شونه ای بالا انداخت و به کریس نیم نگاهی انداخت:
-زیردست هاش خبرش رو بهمون رسوندن.. فکر کنم تا چند ساعت دیگه خبرش همه جا بترکونه!
-مطمنین؟ اخه چطور؟ چرا مرد؟! من به وضوح یادمه وقتی داشتیم فرار میکردیم سالم و بود و هنوز نفس میکشید!
-خوب حالا مگه این چیز بدیه؟
ژان اروم سرش رو به چپ و راست تکون داد:
-فقط خیلی مشکوکه.
-عجیب تر هم میشه اگه بفهمی که مرگش در اصل یه جور خودکشی بوده!
ییبو که از کمی قبل پشت در اتاق قایمکی ایستاده بود و بحثشون رو دنبال میکرد با حرف کریس با عجله بیرون پرید و وسط حرفشون اومد:
-خودکشی؟!
چشم های متعجب هر سه چند ثانیه روش زوم شد و بعد کریس آروم سری به معنی تایید چیزی که شنیده تکون داد:
-شنیدم چند ساعت بعد از اینکه ما رفتیم بهوش اومده و از وقتی که چشم هاش رو باز کرده خیلی عجیب رفتار می کرده، مدام ترسیده و رنگ پریده بوده.. همش از همه فرار میکرده و از در رو دیوار خواهش میکرده که ببخشنش.
ابروی ژان بالا پرید و متعجب منتظر ادامه حرف هاش شد.
-مدام خواهش و التماس میکرده جیغ میکشده که دیگه تکرار نمیکنم خواهش میکنم من رو بخشش و این جور چیز ها.. آخرش هم با زور مسکن و خواب آور عملا بیهوشش کردن اما نصف شب نگهبان ها متوجه شدن صدای ناله و گریه میاد و تا پاشون رو گذاشتن توی اتاقش جیغ بلندی کشیده و همه رو پرت کرده بیرون، همون موقع هم سر رو صورتش خونی بوده و انگار که یکی با ناخون صورتش رو پاره و پاره کرده باشه.. ولی بعدا که جنازه اش رو چک کردن متوجه شدن ناخون های دستاش همه زخمی و کنده شده بودن، احتمالا کار خودش بوده.
-از خودزنی مرده!؟
-نه از خون ریزی شدید، دیگه بعدش تا صبح از اتاقش صدایی نمی اومده و خدمتکار ها فکر کردن که همه چیز اروم شده، یکی که داشته برای صبحانه اش چاشت می برده با جیغ از اتاق میزنه بیرون و بعد که نگهبان ها میان میبینن که زبونش رو گاز گرفته و کنده اش و دور دهنش و کل بدنش خونیه و دیوار ها همه قرمز شده بودن، انگار که خون روشون پاشیده باشه اما نوشته بوده.. رد های قرمز و خوندن متوجه شدن باز هم داشته التماس میکرده که ببخشنش حتی تا لحظه اخر مرگش که جون میداده باز هم همین کار رو میکرده.
-چه مرگ وحشتناکی!
ییبو آروم گفت و کمی به خودش لرزید، نگاهش رو به سمت صورت ژان برگردوند تا ببینه چه واکنشی به مرگ مینگ میده اما صورتش خیلی بی حس تر و نامفهوم تر از اونی بود که بشه تشخیص داد الان چه حس و فکری توی سرشه:
YOU ARE READING
𝐿𝑢𝑠𝑡 𝐺𝑎𝑚𝑒 / بــازے شــهوتـ
Fanfiction𝐶𝑜𝑢𝑝𝑙𝑒 : 𝑌𝑖𝑧ℎ𝑎𝑛 (𝑍𝒉𝑎𝑛 𝑇𝑜𝑝) 𝐺𝑒𝑛𝑒𝑟: 𝐹𝑎𝑛𝑡𝑎𝑠𝑦,𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒,𝑆𝑚𝑢𝑡,𝐴𝑐𝑡𝑖𝑜𝑛 𝑊𝑟𝑖𝑡𝑒𝑟: 𝐴𝑟𝑚𝑎𝑡𝑖 200ســال تموم منتظر این لحظه بودم و بلاخــره وقتشه عوض بدید این اهریمنی که شدم رو مدیون شمام. .... ییبو: چرا من...