PART 11

12 4 0
                                    


- امشب به خاطر دستگیر شدن قاتل یه مهمونی داریم.
مکثی کرد و با نگاه کردن به کیونگسویی که بی تفاوت به حرفاش موبایلش رو چک میکرد ادامه داد:
- و همین طور بابت اضافه شدن عضو جدیدی به مرکزمون. آقای دو تا ماه مِی سال آینده با ما به عنوان کارآگاه همکاری میکنه.
بعد از اتمام حرف سروان کیم همه شروع به دست زدن کردند. چند ثانیه بعد دوباره همه به حالت خبردار ایستادند و منتظر ادامه حرف های سوهو شدند.
- مهمونی ساعت ده شب توی کلاب کانگاون برگزار میشه. هر کسی خواست میتونه بیاد و هرکسی هم نخواست نیاد. با خودتون میتونید کسی رو بیارید و مشکلی نداره اما..
نگاهی به سربازهای روبه روش کرد:
- خرجشون با خودتونه.
سوهو پوزخندی به صورتایی که بعد از اتمام حرفش لبخندشون از بین رفته بود زد.
- چیز دیگه ای برای گفتن نیست میتونید به ادامه کاراتون مشغول بشید.
بعد از رفتن سروان کیم همه از حالت خبردار خارج شدند.
-حالا خرج این مهمونی با کی هست؟
چانیول به سونگجو که داشت عمیق فکر میکرد خندید:
•  خب معلومه دیگه. با خود سروان.
سونگجو با تعجب به چانیول نگاه کرد.
-مگه چقدر پول داره ؟
•  خیالت راحت اگه نداشت که همچین کاری نمیکرد.
از روی میز کنار سالن شکلاتی برداشت و داخل دهنش گذاشت.
-چان تو کسی رو با خودت میاری؟
•  نمیدونم. ولی فکر نکنم کسی رو بیارم.
-منم همینطور. ولی به دوستم میگم دربارش. البته خرجش رو میگم خودش بده میترسم زیاده روی کنه بدبخت بشم.
چانیول بلند شروع به خندیدن کرد:
-تو خیلی اقتصادی فکر میکنی سونگ. خوشحالم که مهمونت من نیستم.
سونگجو گردنش رو معذب خاروند و ابرویی بالا انداخت.
-من میرم بیرون از اداره تا بتونم راحت حرف بزنم.
•  باشه.
با چشم سونگجو رو همراهی کرد و بعد یه شکلات دیگه برداشت و روی یکی از صندلی های داخل سالن نشست. موبایلش رو از جیبش بیرون کشید و نگاهش کرد. بین زنگ زدن یا نزدن مونده بود. با انگشتش روی رون پاش ضرب گرفت. کمی فکر کرد و آخرش تصمیم گرفت که زنگ بزنه.
موبایل رو روشن کرد و بعد از انتخاب کردن شماره موردنظرش از توی مخاطبین تماس رو برقرار کرد.
طول کشید تا تماس جواب داده بشه:
• سلام بکهیون.
+  سلام چان. ببخشید موبایل سایلنت بود دیر متوجه شدم. کاری داشتی؟
•  امشب یه جشن کوچولو برای بسته شدن پرونده قتل داریم. تو میای باهام؟
+  آره میام. این مدت نتونستم زیاد برای خودم وقت بذارم. برای ساعت چند؟
• ساعت ده شروع میشه. خودم میام دنبالت.
+  باشه.
تماس رو قطع کرد و از جاش بلند شد. باید سریع تر کاراش رو تموم میکرد تا نخواد وقت اضافه تری رو توی اداره بمونه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

موهاش رو به بالا حالت داد و آخرین نگاه رو به خودش توی آینه به خودش کرد. سوییشرت مشکیش رو روی هودی زرد رنگش پوشید و موبایلش رو از روی میز برداشت و از اتاق بیرون رفت. داخل پذیرایی شد و کنار مادرش که به آدمک های داخل تلویزیون خیره شده بود روی کاناپه نشست. مادر با حس نشستن بکهیون به سمتش برگشت و با لبخند نگاهش کرد.
-آماده شدی؟
+ بله.
-حدودا کی میاد دنبالت؟
نگاهش رو به ساعت آویز کنار تلوزیون داد:
+  الانا دیگه پیداش میشه.
همون لحظه صدای توقف ماشینی از پنجره نیمه باز به گوش رسید و چند ثانیه بعد موبایل بکهیون شروع به زنگ خوردن کرد. بکهیون با دیدن اسم چانیول روی اسکرین از جاش بلند شد و بعد از خداحافظی با مادر از خونه خارج شد.
از همون فاصله چند متری میتونست چانیول رو از شیشه پایین کشیده شده ببینه. دستی براش تکون داد و فاصله رو با قدم هاش پر کرد و داخل ماشین نشست.
+  چطوری چانیول؟
• عالیم.
چانیول منتظر موند تا بکهیون کمربندش رو ببنده.
• آماده ای که بریم برای خوشگذرونی؟
بکهیون با صدایی که کمی بالا برده بودش دستش رو مشت کرد و توی هوا بالا برد:
+  آره بزن بریم.
چانیول خنده ای کرد و ثانیه ای بعد ماشین به سمت محل مدنظر به حرکت دراومده بود.
خیابون ها رو یک به یک پشت سر گذاشتند و بالاخره جلوی بار کانگاون از ماشین پیاده شدند. چانیول سوییچ رو به متصدی ای که منتظر ایستاده بود تا ماشین رو به پارکینگ ببره داد و بعد از گفتن اینکه برای مهمونی ای که برگزار هست اومدند به نگهبان دم در، وارد شدند و با راهنمایی همون نگهبان به سالنی که کمی کوچیک تر از سالن اصلی بار برای عموم بود رسیدند. چان و بکهیون از در شیشه ای نیمه باز عبور کردند و وارد شدند. تعداد زیادی انسان که برای بکهیون غریبه ولی برای چان آشنا بودند اونجا حضور داشتند.
به هرنفر که میرسیدند چانیول سلام میکرد و دست میداد و بکهیون رو بهشون معرفی میکرد. بکهیون کمی معذب بود ولی سعی کرد به روی خودش نیاره.
بین جمعیت نسبتا زیاد، بالاخره بکهیون و چانیول تونستند سروان کیم رو که کنار یکی از گروهبان ها ایستاده بودرو مشغول حرف زدن بود پیدا کنند.
کمی جلوتر رفتند که سوهو متوجشون شد و نگاهش رو به سمت اونا چرخوند.
• سلام.
+ سلام.
گروهبان و سروان هردو جوابشون رو دادند.
- سلام چانیول.
و روش رو به بکهیون کرد:
- خوشحالم که امشب اومدی اینجا. چانیول خوب کاری کردی که دوستت رو دعوت کردی.
چانیول نیمچه لبخندی زد و سرش رو تکون داد.
- راستی بکهیون شغل تو چیه؟
+ من توی بیمارستان روانی به عنوان دکتر مشغول به کارم.
- پس تو یه روان پزشکی؟
+ بله.
آروم روی شونه بکهیون ضربه زد:
- موفق باشی.
بکهیون تعظیم کوتاهی در جواب کرد.
- برید خوش بگذرونید. از این اتفاقا کم پیش میاد که من دست و دل باز بشم.
سوهو پایان حرفش خنده ای بلند کرد و بکهیون و چانیول بعد از کسب اجازه به نشونه احترام، به سمت صندلی های خالی رفتند و نشستند. از روی میز جلوشون بکهیون شیرینی برداشت و گازی ازش زد.
موزیک لایتی درحال پخش بود. بکهیون نگاهش رو به اطراف چرخوند. تعدادی از همکارای چانیول که با دوست دختر و یا نامزداشون اومده بودند روی سکوی رقص درحال رقص بودند.
چانیول لیوان نوشیدنی رو جلوی بکهیون که حواسش به اطراف بود گذاشت و نگاهش رو دنبال کرد که روی سکوی رقص بود.
+  آخه محض رضای خدا. این موزیک مخصوص نهایتا رستورانا و باره. موزیک لایت جاش توی کلاب نیست!
چانیول خنده کوچیکی کرد و به صورت کلافه بکهیون نگاه کرد.
• یکم صبر داشته باش. فکر نکنم انقدر بد بمونه وضعیت.
بکهیون نگاهش رو از سکوی رقص و افراد روش گرفت و به چانیول نگاه کرد و خنده ای کرد.
*
موهیتویی که بار من براش آماده کرده بود رو از روی سنگ پیشخوان برداشت ولی از جاش تکون نخورد. کمی از مایع درون لیوان مزه کرد و دوباره لیوان رو از لباش فاصله داد و پایین آورد. تمام زیردستاش اومده بودند و داشتند از شبشون لذت میبردند. تنها کسی که از دایرشون نیومده بود کارآگاه دو بود. یه مرد دیر جوش و بی حوصله!
از گوشه چشمش متوجه باز شدن کامل در و وارد شدن یه نفر شد. این طرز وارد شدن به جایی که در اندازه ورود همزمان دو نفر باز بشه ولی فقط یه جفت کفش در معرض دید قرار بگیره عادت همیشگی یه نفر بود..
▫  سلام سوهو!
سرش رو به سمت مرد قدبلند که نزدیکش رسیده بود چرخوند. تک خندی زد و کامل به سمتش برگشت.
- سلام سهون. خیلی وقته ندیدمت.
به صورت خندون و شاد سهون نگاه کرد.
▫  تقصیر خودته. تو بودی که این مدت همش سرش شلوغ بود و میگفت وقت نداره.
بعد از زدن حرفش نگاه حق به جانبی به خودش گرفت و روش رو از سوهو برگردوند.
- باشه فهمیدم نیاز نیست یادآوری کنی.
سهون چشماش رو ریز کرد:
▫  من که یادآوری نمیخواستم بکنم خودت حرف زدی دربارش منم جوابت رو دادم.
سوهو خنده درمونده ای کرد و دستاش رو نامحسوس به نشونه تسلیم بالا برد:
- باشه باشه من تسلیم.
سهون نگاه راضی ای به دوستش کرد و به سمت بارمن سفارش نوشیدنی داد و روی صندلی قدی کنارش نشست.
کمی که گذشت تازه سهون متوجه موزیک درحال پخش شد. نگاهش رو با حالت متعجب و منزجری به سمت سوهو برگردوند:
▫  این دیگه چه موزیکیه؟!
- مگه چشه؟
چشمای سهون بزرگ تر از حالت عادی شد:
▫  یعنی چی "مگه چشه"؟! اینجا کلابه نه بار. آخه کی توی کلاب همچین آهنگی پخش میکنه؟
چند لحظه مشکوک به سوهو نگاه کرد و درآخر به حرف اومد:
▫  نگو که تو این آهنگ رو انتخاب کردی!
سوهو که یکم ناراحت شده بود با مکث سرش رو به تایید تکون داد. سهون پوکر بهش نگاه کرد و سوهو وقتی دید که سهون انگار نیاز به یه جواب قانع کننده داره مجبور شد به حرف بیاد:
- درسته اینجا کلابه ولی این رو هم در نظر بگیر که اینا همه افراد منند. یه جوریه اگه درحال رقص یا یه همچین چیزی ببینمشون.
▫  الان فکر میکنی این دلیل قانع کننده باشه؟
سعی کرد خودش رو کمی جدی نشون بده. چیزی که دربرابر حداقل دوستش براش سخت بود:
- آره خیلی هم قانع کنندست. این مهمونی رو به خاطر این توی کلاب گرفتم چون فضای جدا داشت برای مهمونی نه چیز دیگه ای.
▫  بسه دیگه این چرندیات رو به خورد خودت و من نده.
روش رو به بارمن که داشت بطری ای رو سر جاش داخل قفسه برمیگردوند کرد:
▫  میشه لطفا موزیک رو عوض کنید و از همون موزیک های همیشگیتون بذارید.
بارمن نگاهش رو بین سوهو و سهون چرخوند و منتظر واکنشی از سوهو شد:
-ببخشید آقا ولی ایشون به ما گفتند که ..
- عوضش کنید مشکلی نیست.
سوهو وسط حرف بارمن پرید و اجازه داد. بارمن "چشم"ـی گفت و به سمت اتاقکی به راه افتاد. سهون نگاه پیروزمندانه ای به خودش گرفت و بعد از چند لحظه موزیکی که درحال پخش بود قطع و موزیک جدیدی شروع شد.
▫  حالا شد.
و شروع به نوشیدن تکیلاش کرد.
*
ساکی رو کمی مزه مزه کرد ولی صورتش از مزش جمع شد.
+  هیچ وقت نتونستم ساکی رو مثه آدم بخورم.
چانیول خنده بلندی کرد:
•  خب اگه دوسش نداری نخورش.
بکهیون که انگار منتظر اجازه بود، بعد از حرف چانیول ساکی رو روی میز برگردوند و دست به سینه نشست. بیست دقیقه ای بود که رسیده بودند و تنها موسیقی هایی که پخش میشد یا لایت بود و یا مناسب رقص های دونفره. حتی یه موسیقی باله هم گذاشته بودند.
بک نفسش رو با صدا بیرون داد. کم کم داشت دیگه حوصلش سر میرفت. با نوک انگشت روی لبه میز ضرب گرفت و لحظه ای که میخواست شروع به غر زدن کنه موسیقی درحال پخش قطع شد و ثانیه ای بعد موزیک بیسداری شروع شد.
چانیول و بکهیون همزمان به همدیگه نگاه کردند:
+  بالاخره!
تعداد زیادی از افراد که مثل اونا یه گوشه دو یا چند نفره ایستاده بودند و درحال نوشیدن بودند با شروع آهنگ جدید به وسط دنس استیج رفتند و شروع به رقص و انجام حرکت های موزون همراه با آهنگ کردند.
بکهیون که برای این لحظه بال بال میزد به چان گفت:
+  میای بریم؟
چانیول قبل از اینکه جواب بکهیون رو بده از پشت میز بلند شد:
•  آره.
بکهیون به حرکت چانیول خندید و اون هم از جاش بلند شد و به طرف جمعیت زیادی که هر لحظه تعدادشون هم بیشتر میشد رفتند و دقیقه ای بعد اونا هم مثل بقیه درحال تکون دادن بدنشون بودند و بدون فکر به چیزی از لحظشون لذت میبردند.

INDETERMINATEWhere stories live. Discover now