LAST PART

22 5 0
                                    

با دیدن دست های خونی مرد که معلوم بود زیاد برای شستنشون راغب نبوده حقیقتی که سعی در فرارش داشت به بدترین شکل به صورتش کوبیده شد.

خب، مثل اینکه اینجا واقعا آخر کار بود. مرد با پوزخند روی لبش که به خاطر دیدن پریدن رنگ از چهره آدمای توی اتاق شکل گرفته بود به سمت پسری که به نظر میرسید کوچیک ترین فرد از بینشون بوده رفت و برخلاف تقلا هاش بلندش کرد و از اتاق بیرون رفت.

مرگ توی اون اتاق حکمفرمایی میکرد و این چیزی نبود که بشه مخالفش رو اثبات کرد. برای تمام کسایی که توی اون اتاق بودند فهمیدن آینده ای که با فاصله نهایتا چند ساعت باهاشون فاصله داشت کار سختی نبود. همه امید ها کشته شده بودند و ناامیدی تنشون رو در آغوش گرفته بود.

بکهیون با لبای آویزون شده به دیوار روبه روش خیره بود و توی ذهن خالی شدش دنبال چیزی میگشت که بتونه حداقل این زمان کم باقی مونده رو با فکر کردن بهش حواسش رو پرت کنه. به گذشته،‌ خاطراتی که درکنار خانوادش ساخت فکر کرد، به خاطرات دوران دبستانش،‌ جشن آخرین سال تحصیلیش، روزهای اول دانشگاهش،‌ آشناییش با چان، به روز آخر دانشگاه و شروع به کارش،‌ به بیمارستانی که شده بود خونه دومش و بیشتر وقتش رو اونجا میگذروند،‌ به تک تک بیماراش،‌به لی...

تمام سعیش رو کرد تا حواسش رو پرت کنه و حداقل به خرابکاری هایی که کرده بود و یا خاطرات بامزه ای که داشت یه لبخند کوتاه هم شده بزنه ولی انگار لباش به خنده باز نمیشدند.

برای سومین بار در باز شد و این بار هم مرد با دستایی که بیشتر از قبل خونی بود وارد اتاق شد. افراد باقی مونده توی اتاق دیگه بدون توجه به چیزی حتی کتک خوردن بلند بلند گریه میکردند و خواهش میکردند که اونا رو ول کنند و بذارند که به خونشون برگردند.

مرد وسط اتاق ایستاد و نگاهش رو بینشون گردوند تا بتونه انتخاب کنه چه کسی رو ببره. با ایستادن نگاهش روی نگاه خیره بکهیون نیشخند محوی زد و قدماش رو به سمتش برداشت.

بکهیون که انگار تازه از توی خلسه بیرون اومده بود متوجه نزدیک شدن مرد به خودش شد. شوکه سعی کرد از جاش بلند شه و از جلوی دست مرد دور بشه ولی همون لحظه مرد دستاش رو دورش حلقه کرد و اون رو به سمت خودش کشوند.

+نه.. ولم کن عوضی.. آخه چرا این کار رو میکنید ولم کن..

تلاش کرد خودش رو از دستش نجات بده ولی همون جور که میدونست بی فایده بود.

مرد اون رو جلوتر از خودش از اتاق بیرون برد و بعد درحالیکه با یه دستش تقلاهاش رو مهار میکرد با دست دیگش کلید رو توی قفل در چرخوند.

بعد از اطمینان از قفل شدن در دوباره بکهیون رو به حالت اول گرفت و به جلو هولش داد تا سریع تر به اتاقی که به اتاق عمل شناخته میشد برسند.
*

INDETERMINATEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora