PART 2

13 6 0
                                    

یه توضیح

همون طور که متوجه شدید، آخر قسمت پارت قبل گفت وگوی دو نفر رو داشتیم. داستان علاوه بر کارکترای هویدا، دارای کارکتر پنهان هم هست.
توی روند داستان متوجه هویت کارکترای پنهان میشید.

^_^💚

صدای همهمه های کوچیکی که سرهر میز درست شده بود فضا رو پر کرده بود. میزای سالن غذاخوری تقریبا پرشده بود و اغلب دانشجوها بیشتر از این که مشغول خوردن باشند، مشغول حرف زدن بودند. بکهیون و جونگین روی صندلی های یک طرف میزی کمی دورتر از قسمتی که شلوغ بود نشسته بودند و منتظر اومدن چانیول بودند.
~ چرا دیشب گفتی تنها میای دانشگاه؟ جایی میخواستی بری صبح که گفتی راهت از خونه نیست؟
بکهیون نفسش رو صدادار بیرون داد:
+ هووف.. آره صبح زود رفتم بانک تمام کارتام رو مسدود کردم و کارت جدید گرفتم.
جونگین ابروهاش درهم رفت:
~ چرا؟

به پشتی صندلی تکیه داد:
+ دیروز که داشتم میرفتم، توی راه کیفم رو زدن.
~ رفتی اداره پلیس؟
سرش رو به طرفین تکون داد:
+ نه. چون اصلا چهره طرف رو ندیدم هیچ نشونه ای ندارم که بخوام به پلیس بدم.
جونگین سری تکون داد. بکهیون سرش رو بالا آورد و با دیدن چانیول که وسط سالن غذاخوری سرگردون ایستاده، دستش رو توی هوا تکون داد. چانیول با دیدن اون دوتا، به سمتشون اومد.
• سلام.
هردو به سلامش جواب دادند. نشست و کیفش رو کنارش گذاشت.
• چه خبر؟
+ هیچ خبر خاصی نیست.
چانیول ابرویی بالا انداخت.
• قانع شدم.
همگی خندیدند. جونگین از جاش بلند شد.
~ چی بگیرم برای ناهار؟
+ فرقی نمی کنه.
چانیول هم انتخاب رو به عهده جونگین گذاشت. با رفتن جونگین، چند لحظه ای هردو توی سکوت به جاهای نامعلومی خیره شدند.
• توی فکری!

نگاهش رو به چانیول داد و به پشتی صندلی تکیه کرد و در همون حال هم شانه ای به معنی ندونستن بالا انداخت.
• درسا خوب پیش میره؟
+ اوهوم. از تو چطور؟
• از منم خوبه ولی از هفته دیگه کلاسای عملیمون شروع میشه و این جوری که بچه ها میگن قراره پوستمون رو بکنند.
چانیول در حالیکه سعی میکرد با حرکات دستاش موقعیت بدی رو که قرار بود درآینده داشته باشه رو نشون بده، توضیح داد و بعد از تموم شدن حرفش با چشمایی که از وحشتِ ساختگی گرد شده بود، به بکهیون نگاه کرد.

بکهیون به حالت خنده داری که چانیول پیدا کرده بود خندید. قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده صدای کای به گوششون رسید.
~ هی حداقل یکیتون بلند شه بیاد کمک! انتظار ندارید که سه تا سینی غذا رو تنها بیارم که؟
بکهیون پوکر به جونگین که برگشته بود و کنار میز ایستاده بود، نگاه کرد:
+ این جوری که تو حرف زدی و بهمون گفتی چی میخواید فکر کردم فکر این جاش رو هم کردی.
~ نه بابا یه دفعه جوگیر شدم!
+ خسته نباشی آقای جوگیر.
از جاش بلند شد و پشت لباسش رو درست کرد و بعد روش رو به سمت چانیول برگردوند.
+ بلندشو بریم هرکدوم از خودمون رو بیاریم که فکر نکنم کسی به داد ما برسه.
چانیول خنده ای کرد و ازجاش بلند شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

INDETERMINATEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora