چشمهاشو بست و منتظر موند
حداقل قبل از مرگ تونسته بود هرچی که روی دلش سنگینی میکرد رو به زبون بیارهانتظارش طولی نکشید چون دقیقا لحظه ای که انگشت نامجون روی ماشه رفت ، در اتاق با شدت باز شد و تعدادی از افراد مرد وارد شدن و شخصی رو روی زمین پرت کردن و این عکسالعمل غیرارادی مرد بود که توی یک صدم ثانیه هدفش از پیشونی جین به سمت در تغییر کرد
گلوله توی یه چشم بهم زدن گوش شخصی که توی چهار چوب در ایستاده بود رو پاره کرد و توی دیوار فرو رفت و خب پسر بیچاره واقعا شانس آورد که سریع از جاش تکون خورد وگرنه بجای گوشش الان مغزش دیوار پشت سرشو نقاشی کرده بود!
_ چه مرگتونه عوضیا؟؟
= رئیس این حرومزاده به زور وارد امارت شد و خیلی اصرار داشت که شما رو ببینه !
به دنبال این حرف موهای فردی که پشت بهش روی دو زانو افتاده بود رو محکم گرفت و سرش رو بالا آورد
◽◽◽Jin :
+ شوگا !!
داد زدم و سمتش خیز برداشتم که یهو یقهم از پشت کشیده شد و به عقب پرت شدم
_ اوه خدای بزرگ! حالا حتی بهترم شد!
نامجون با خنده هیستریکی گفت
صداش حالا آروم تر شده بود و همین ترسناک ترش میکرد
یونگی اینجا چه غلطی میکنه؟؟!
_ ببرینش انبارِ زیرزمین تا تکلیفم با این یکی روشن شه
= بله رئیس
منو به طرف افرادش هل داد و به سمت یونگی قدم برداشت
با تمام توانم تقلا کردم
بی فایده بود
هر بار دست و پاهام محکمتر گرفته میشد+ ولم کنین مادرفاکرای احمق! نامجون نکشش...
با ضربه ای که به پشت گردنم خورد ، صدام تحلیل رفت و همزمان که همه چیز تار و بی رنگ میشد بدنم شل شد..
من ... نمیخوام از دستش بدم...
◽◽◽◽
چشم که باز کرد خودش رو تو جای آشنایی دید
انگار دوباره برگشته بود به روزای اول!خوب که حواسش سرجاش برگشت، صدای ناله و هق هق خفه ای رو شنید و با چرخوندن سرش به اطراف سعی کرد تا منبع رو پیدا کنه
گوشهی سمت راست انبار ،دقیقاً همون جایی که بیشتر از بقیه جاها خورده شیشه و آشغال وجود داشت دوست مهربونش بیحال تر از همیشه به دیوار تکیه زده بود و با صورت بی حسی که از درد توهم رفته بود تکه ای از لباس جیمین رو توی مشتش میفشرد و مات پسر دوست داشتنی روبروش که با نگرانی مشغول تمیز کردن زخمهاش بود
YOU ARE READING
A Moment To Remember
Fanfiction❗️[متوقف شده]❗️ توی هر داستان سه طرف وجود داره ؛ مال من مال تو و حقیقت ! Couple : Namjin Genre : Romance , Amnesia