Taehyung :
هااااه...
این کلاس مزخرف کی میخاد تموم شه ...چرا این بز پیر نمیره بیرون ...
آفتاب تو صورتمه ، گشنمه ، حوصله ندارم ، دلم میخاد بگیرم یکیو بزنم...
سرمو روی میز گذاشتم ، تازه چشمام گرم شده بود که _= کیم تهیونگ ! بیا اینو حل کن !
کیم تهیونگ و مرگ ...
( تهیونگ در اون لحظه☝)
در مقابل این معلم نمیتونستم مقاومت کنم ، پس با بیحالی از جام بلند شدم و کشون کشون خودمو به تخته رسوندم ...
تا ماژیک رو به دستم گرفتم ،..= استاد ساعت از دو گذشته !
= خیله خب میتونید برید ، جلسهٔ بعد میپرسم .
یییسسسسسس! دتس ایت بچ !
با انرژی ای که نمیدونم یهو از کجا پیداش شد ، رفتم کیفمو برداشتم و بدو بدو خودمو به در کلاس رسوندم ، در کلاسو سریع باز کردم و رفتم بیرون که یدفعه با یکی برخورد کردم و افتادم رو زمین ، یا شایدم روی ... کسی ؟
سریع از روی شخصی که افتاده بودم روش بلند شدم و نگاهی بهش انداختم ..
اوه شت...اون یه دختره !
چه خوشگلم هست ! به به !
مال دانشگاه خودمون نیست قطعا ! چون همچین فرشته هایی نداریم اینجا !بسه دیگه خیره نشو اینقد احمق !
سرمو تکون دادم تا از فکر و خیال بیرون بیام ، بلند شدم وایسادم و دستمو سمتش دراز کردم :
÷ اوه من متاسفم ! بزارید کمکتون کنم !
از کی تاحالا اینقد با ادب شدم من ؟!
سرشو بالا آورد و یکم نگاهم کرد ، لبخندی زد و دستم گرفت و بلند شد .
با لبخند خوشگلش گفت :¢ خیلی ممنونم !
÷ خـ..خواهش میکنم !
خم شدم و کیفشو از رو زمین برداشتم و با دستم خاکاشو تکوندم ،و بعد کیفو سمت دختره گرفتم :
÷ کیفتون !
¢ اه..ممنون !
کم کم بچه ها از کلاس بیرون میومدن :
÷ اهم
سرشو به طرفم چرخوند :÷ شما مال این دانشگاه نیستید درسته ؟
YOU ARE READING
A Moment To Remember
Fanfiction❗️[متوقف شده]❗️ توی هر داستان سه طرف وجود داره ؛ مال من مال تو و حقیقت ! Couple : Namjin Genre : Romance , Amnesia