Part 9

228 58 11
                                    

Jin :
یه شب وقتی که اومد تا برای بار هزارم اون سوالای مسخرشو بپرسه  منم به قول خودش تخس بازی درآوردم و اونم میخواست بره بیرون ، هرچی دستگیره ی درو فشار داد در باز نشد ، هرچی به در مشت و لگد زد بازم باز نشد .

- کثافتِ آشغال ! لعنتی ! چند بار به این هوسوک احمق گفتم بره کلید ساز بیاره قفل لعنتیه این درو درست کنن ، بیشعور گوش که نمیده چی میگم !

گوشیو درآورد و شماره ای گرفت ، چند لحظه بعد صدای اون زنیکه تو انبار پیچید : دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد ، لطفاً بعداً شماره گیری فرمایید !
زیر لب فحشی داد و شماره ی دیگه ای گرفت ، هرچی صبر کرد کسی گوشیو جواب نداد و دوباره صدای مزخرف اون زنیکه پیچید :

مشترک مورد نظر پاسخگو نمیباشد لطفاً بعداً شماره گیری فرمایید !

با حرص شماره ی دیگه ای رو گرفت و با خودش گفت :

- امیدوارم اون جیمینه لعنتی جواب بده .

ولی اینبارم همون زنیکه به حرف اومد :

دستگاه مشترک مورد نظر مشغول می‌باشد لطفاً بعداً شماره گیری فرمایید متچکرم ! ⁦:-\⁩

این دفعه با عصبانیت خیلی زیاد بلند داد زد و گوشیشو پرت کرد سمت دیوار و گوشی خورد و خاک شیر شد !

منم کرم ریزیم گل کرد و گفتم :

+ گوشیه قشنگی بود ابله !

روشو سمت من کرد و با عصبانیت گفت :

- ببین اصلا حوصلتو ندارم ، پس در نتیجه گاله رو ببند و بزار فک کنم ! باشه ؟

+ دوست ندارم . دهن خودمه ، زبون خودمه ، دلم میخواد حرف بزنم ، به تو چه اصن ! بعدشم حرف دهنتو بفهم و با من درست حرف بزن مرتیکه دراز !

- ببین میزنم نفلت میکنم ها !

+جرعتشو داری بیا بزن نردبون !

- فک کردی نمیتونم ؟

+ نه نمیتونی !

- کاری نکن بیام همینجا جرت بدم !

+ هه ! تو ؟ بیا برو دراز !

- میشه اینقدر به من نگی دراز ؟

+ دراز ⁦:-|⁩

- ببند !

+ دراز ⁦:-|⁩

- اَاَاَاَاَاَه ! ترو خدا هیچی نگو !

+ دراز ، دراز ، دراز ، دراز ، دراز ...

دستاشو رو گوشاش گذاشت و بلند گفت :

- خفههههه شوووووو !

از جام بلند شدم و به سمتش رفتم و درست رو به روش وایسادم ، چشاشو باز کرد و با عصبانیت گفت :

- چیه ؟

+ میخوای برات آواز بخونم ؟

- نههههه !

+ خیله خب بابا ! چرا داد میزنی ؟

- عصاب نزاشتی واسم !

+ دستامو باز کن ، وگرنه تا صبح همینجور حرف میزنم !

- دستاتو باز کنم خفه خون میگیری ؟

+ آره

دستامو باز کرد و و رفت گوشه‌ی انبار نشست و دستاشو روی سرش گذاشت :

- حالا من چیکار کنم ؟ اگه اینا رو نفرستاده بودم ماموریت ، الان درو باز میکردن و من میرفتم به کارام برسم . آخه چقدر من بدبختم !

واسه اولین بار توی این مدت دلم واسش سوخت . من واقعا خیلی رو عصابم !
آروم و بی سر و صدا رفتم کنارش نشستم .

+ حالت خوبه ؟

صداش برخلاف ذهنش آروم بود .

- نه ... اصلا خوب نیستم اوضاع شرکتم داره روز به روز بدتر میشه ، نمیتونم هم حقوق کارمندامو و هم قبض آب و برق و گاز این ساختمون به این بزرگی رو بدم ، هم خرج زندگی خودم رو بدم . حالم بده ، تو میدونی الان چهار ساله که من حتی یه شب رو هم نتونستم عین آدم بخوابم و همش کابوس می‌دیدم و میبینم ؟ عفونت زخم هام روز به روز داره بیشتر میشه ، من نه از نظر جسمی حالم خوبه و نه از نظر روحی . تنهام ، کسی رو ندارم که درکم کنه ، کسی نیست که باهاش درد دل کنم .
بعضی وقتا واقعا نمی‌دونم که باید چیکار بکنم . تنهایی واقعا بد دردیه ...
اصلا چرا من دارم اینا رو به تو میگم ؟ .‌..

+ نمی‌دونم ! شاید تنها کسیم که تا به حال به حرفات گوش داده ...

- شاید ...

+ گاهی اوقات آدم با حرف زدن خیلی سبک میشه ...

- آره ...

+ حال منم دست کمی از تو نداره ، منم الان دقیقا چهار ساله که هر شب دارم کابوس میبینم . خیلی تنهام . تو میدونی چقدر سخته وقتی هرجایی که میری همه با دیدنت پچ پچ شروع کنن به حرف زدن و با انگشت نشونت بدن ؟ یا مسخرت کنن و بعضی اوقات بهت پیشنهادای بی‌شرمانه بدن و حرفای زشت درموردت بزنن ؟ میدونی چقدر سخته که نتونی بخندی ؟ اینکه حتی بلد نباشی یه لبخند ساده بزنی !
کسیو نداشته باشی که بتونی بهش تکیه کنی و پشتت بهش گرم باشه ، کسیو نداشته باشی که باهاش حرف بزنی و خودتو خالی کنی .
من بعضی اوقات که خیلی ناراحتم و احساس تنهایی میکنم ، شروع میکنم به آواز خوندن . تو چیکار می‌کنی ؟

به سمتم چرخید و گفت :

-من گیتار میزنم ، یکم آرومم میکنه ...

و دوباره به رو به رو خیره شد .

هیچ ایده ای نداشتم که چرا یدفعه همچین تغییر کرد ! شاید واقعا اونجوری که نشون میده نیست !

منم به دیوار تکیه دادم و مثل همیشه به فکر فرو رفتم ...

⁦▪️⁩⁦▪️⁩⁦▪️⁩⁦▪️⁩

سلام کفترا !
حال شما ؟
ووت و کامنت یادتون نره !
لاو یو !

A Moment To RememberWhere stories live. Discover now