Jin :
یه شب وقتی که اومد تا برای بار هزارم اون سوالای مسخرشو بپرسه منم به قول خودش تخس بازی درآوردم و اونم میخواست بره بیرون ، هرچی دستگیره ی درو فشار داد در باز نشد ، هرچی به در مشت و لگد زد بازم باز نشد .- کثافتِ آشغال ! لعنتی ! چند بار به این هوسوک احمق گفتم بره کلید ساز بیاره قفل لعنتیه این درو درست کنن ، بیشعور گوش که نمیده چی میگم !
گوشیو درآورد و شماره ای گرفت ، چند لحظه بعد صدای اون زنیکه تو انبار پیچید : دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد ، لطفاً بعداً شماره گیری فرمایید !
زیر لب فحشی داد و شماره ی دیگه ای گرفت ، هرچی صبر کرد کسی گوشیو جواب نداد و دوباره صدای مزخرف اون زنیکه پیچید :مشترک مورد نظر پاسخگو نمیباشد لطفاً بعداً شماره گیری فرمایید !
با حرص شماره ی دیگه ای رو گرفت و با خودش گفت :
- امیدوارم اون جیمینه لعنتی جواب بده .
ولی اینبارم همون زنیکه به حرف اومد :
دستگاه مشترک مورد نظر مشغول میباشد لطفاً بعداً شماره گیری فرمایید متچکرم ! :-\
این دفعه با عصبانیت خیلی زیاد بلند داد زد و گوشیشو پرت کرد سمت دیوار و گوشی خورد و خاک شیر شد !
منم کرم ریزیم گل کرد و گفتم :
+ گوشیه قشنگی بود ابله !
روشو سمت من کرد و با عصبانیت گفت :
- ببین اصلا حوصلتو ندارم ، پس در نتیجه گاله رو ببند و بزار فک کنم ! باشه ؟
+ دوست ندارم . دهن خودمه ، زبون خودمه ، دلم میخواد حرف بزنم ، به تو چه اصن ! بعدشم حرف دهنتو بفهم و با من درست حرف بزن مرتیکه دراز !
- ببین میزنم نفلت میکنم ها !
+جرعتشو داری بیا بزن نردبون !
- فک کردی نمیتونم ؟
+ نه نمیتونی !
- کاری نکن بیام همینجا جرت بدم !
+ هه ! تو ؟ بیا برو دراز !
- میشه اینقدر به من نگی دراز ؟
+ دراز :-|
- ببند !
+ دراز :-|
- اَاَاَاَاَاَه ! ترو خدا هیچی نگو !
+ دراز ، دراز ، دراز ، دراز ، دراز ...
دستاشو رو گوشاش گذاشت و بلند گفت :
- خفههههه شوووووو !
از جام بلند شدم و به سمتش رفتم و درست رو به روش وایسادم ، چشاشو باز کرد و با عصبانیت گفت :
- چیه ؟
+ میخوای برات آواز بخونم ؟
- نههههه !
+ خیله خب بابا ! چرا داد میزنی ؟
- عصاب نزاشتی واسم !
+ دستامو باز کن ، وگرنه تا صبح همینجور حرف میزنم !
- دستاتو باز کنم خفه خون میگیری ؟
+ آره
دستامو باز کرد و و رفت گوشهی انبار نشست و دستاشو روی سرش گذاشت :
- حالا من چیکار کنم ؟ اگه اینا رو نفرستاده بودم ماموریت ، الان درو باز میکردن و من میرفتم به کارام برسم . آخه چقدر من بدبختم !
واسه اولین بار توی این مدت دلم واسش سوخت . من واقعا خیلی رو عصابم !
آروم و بی سر و صدا رفتم کنارش نشستم .+ حالت خوبه ؟
صداش برخلاف ذهنش آروم بود .
- نه ... اصلا خوب نیستم اوضاع شرکتم داره روز به روز بدتر میشه ، نمیتونم هم حقوق کارمندامو و هم قبض آب و برق و گاز این ساختمون به این بزرگی رو بدم ، هم خرج زندگی خودم رو بدم . حالم بده ، تو میدونی الان چهار ساله که من حتی یه شب رو هم نتونستم عین آدم بخوابم و همش کابوس میدیدم و میبینم ؟ عفونت زخم هام روز به روز داره بیشتر میشه ، من نه از نظر جسمی حالم خوبه و نه از نظر روحی . تنهام ، کسی رو ندارم که درکم کنه ، کسی نیست که باهاش درد دل کنم .
بعضی وقتا واقعا نمیدونم که باید چیکار بکنم . تنهایی واقعا بد دردیه ...
اصلا چرا من دارم اینا رو به تو میگم ؟ ...+ نمیدونم ! شاید تنها کسیم که تا به حال به حرفات گوش داده ...
- شاید ...
+ گاهی اوقات آدم با حرف زدن خیلی سبک میشه ...
- آره ...
+ حال منم دست کمی از تو نداره ، منم الان دقیقا چهار ساله که هر شب دارم کابوس میبینم . خیلی تنهام . تو میدونی چقدر سخته وقتی هرجایی که میری همه با دیدنت پچ پچ شروع کنن به حرف زدن و با انگشت نشونت بدن ؟ یا مسخرت کنن و بعضی اوقات بهت پیشنهادای بیشرمانه بدن و حرفای زشت درموردت بزنن ؟ میدونی چقدر سخته که نتونی بخندی ؟ اینکه حتی بلد نباشی یه لبخند ساده بزنی !
کسیو نداشته باشی که بتونی بهش تکیه کنی و پشتت بهش گرم باشه ، کسیو نداشته باشی که باهاش حرف بزنی و خودتو خالی کنی .
من بعضی اوقات که خیلی ناراحتم و احساس تنهایی میکنم ، شروع میکنم به آواز خوندن . تو چیکار میکنی ؟به سمتم چرخید و گفت :
-من گیتار میزنم ، یکم آرومم میکنه ...
و دوباره به رو به رو خیره شد .
هیچ ایده ای نداشتم که چرا یدفعه همچین تغییر کرد ! شاید واقعا اونجوری که نشون میده نیست !
منم به دیوار تکیه دادم و مثل همیشه به فکر فرو رفتم ...
▪️▪️▪️▪️
سلام کفترا !
حال شما ؟
ووت و کامنت یادتون نره !
لاو یو !
YOU ARE READING
A Moment To Remember
Fanfiction❗️[متوقف شده]❗️ توی هر داستان سه طرف وجود داره ؛ مال من مال تو و حقیقت ! Couple : Namjin Genre : Romance , Amnesia