Part 3

316 75 15
                                    

Jin :
صبح روز بعد ساعت 11 از خواب بلند شدم ، از تخت پایین اومدم ، لباسامو پوشیدم و رفتم توی آشپزخونه و واسه خودم تخم مرغ و سوسیس سرخ کردم ، همه خواب بودن ، پس با آرامش و در سکوت کامل صبحانمو خوردم .
دوباره به اتاقم برگشتم ، مسواک زدم و بعد رفتم جلوی کمدم وایسادم و کلی لباسای مختلف پرو کردم و آخرش به این نتیجه رسیدم که یه هودی و شلوار جین مشکی از همه چی بهتره ، از ادکلن گرون و خوش بویی که رئیس واسم خریده بود ، که به قول خودش جذب کننده ی افراد بود رو به همه جام زدم . موهام که روی پیشونیم ریخته بودن رو مرتب کردم ، یه کیف کولی کوچیک مارک دار و شیک که اینم باز رئیس برام خریده بود رو برداشتم و ادکلن ، گوشیم ، پاور بانک ، یه طناب بلند ، یه آیینه ی کوچیک و کمی پول برداشتم و همه رو داخل کیفم گذاشتم .

از پله ها پایین اومدم و در اتاق یونگی رو زدم ، بعد پنج ده دیقه و کلی در زدن ، درو باز کرد و با قیافه ی خواب آلودی به من نگاه کرد :

#  چه مرگته اول صبحی؟

+هیچی فقط خواستم قبل رفتن یه خداحافظی هم بکنم .

# باش خدافس .

و در اتاقشو محکم بست و من مات و مبهوت به در زل زدم . چه بی اعصاب !

میدونستم رئیس این موقع ها دیگه بیداره ، واسه همین به طبقه ی بالا رفتم و دم در اتاق وایسادم و آروم در زدم . بعد چند دیقه رئیس با موهای ژولیده ولی صورتی خندون با بدنی لخت درحالی که فقط یه باکسر پاش بود  درو باز کرد . از بین خودشو در میتونستم اون تخت دو نفره ی گرون و شیک رو ببینم که یه زن لخت پشت به من خوابیده .
چه زن خوشبختی که با همچین مردی ازدواج کرده !
سلام کردم و اونم با لحن صمیمی جوابمو داد .

+امم ... رئیس میخواستم ازتون بپرسم میشه من یکم زود تر برم ؟ فقط یکمی میخوام بیرون بگردم . .. سعی میکنم کارمو به درستی انجام بدم .

÷تو میتونی ، من میدونم .

+ولی رئیس ! من واسه اینکار واقعا استرس دارم ! میترسم ! اگه نتونم کارمو با موفقیت به پایان برسونم چی ؟  شما منو اخراج میکنید ؟ ازم دلسرد میشین؟

÷اوه جین ! تو چرا اینقد به خودت استرس وارد میکنی پسر ؟ تو کارتو بلدی و هیچ شکی هم درش نیست ! و اینو مطمئن باش حتی اگه موفق نشدی ، اشکالی نداره ، نظر من درمورد تو تغییر نمیکنه ! اگه هم گیرت انداختن نگران نباش ما میایم و نجاتت میدیم !

+ممنونم آقا .

دستی رو شونم زد و گفت :

÷خیله خب دیگه بسه عین این فیلم هندیا شدیم ! الاناس که دیگه گریم بگیره ، برو پسر جون ، موفق باشی !

سری تکون دادم و به اتاقم برگشتم .
کفشامو پوشیدم و تو آیینه ی قدی تو اتاقم نگاهی به خودم انداختم  و از شرکت بیرون اومدم .
کلی راه رفتم و همه جارو گشتم ، ناهار خوردم و سوار هواپیما شدم .

A Moment To RememberDonde viven las historias. Descúbrelo ahora