Jungkook :
دوستش داشتم ...
حسی که داشتم رو دوست داشتم ...
خاطراتی که به سرعت باد از جلوی چشمم رد میشدن و به یاد نمی آوردم رو دوست داشتم ...
گرمای وصف ناپذیری که به قلب منجمدم متنقل میشد رو دوست داشتم ...
زمزمه ای که میشنیدم و نمیشناختم رو دوست داشتم ...خیلی !
حضوری که به قلبم حجم زیادی از عشق ، آرامش و امنیت رو میداد ، از همه چیز تو این دنیا بیشتر دوست داشتم ! ...
دلم میخواست بدونم اونی که همهٔ این احساسات باارزش رو که راحت نمیشه بدستشون آورد رو بدون هیچ منت و قیمتی در اختیارم میزاره کیه ؟!
نمیدونم چرا ! ولی یه صدایی از اعماق قلبم میگه که تمام حسایی که از طرف اون شخص دریافت میکنم ، واقعین ! ... خالص و بی ریا !...
واهی از دنیایی که میدونستم قرار بود بعد از این لذت زود گذر ، برگردم بهش ...
در اون لحظه ، وجودم لبریز از احساسات آشنایی بود که ذرهٔ کمی از هر کدوم رو ، بدون اینکه بدونم یا بخوام ، بعد از اون اتفاق گند ، ته قلبم نگه داشته شده بودن ... درک نمیکنم چرا ، شاید بخاط اینکه بالاخره یه روز بفهمم چرا قلب سیاه من باید چنین چیزای باارزشی رو درون خودش داشته باشه و منشاشون چیه ؟...
اصلا نگه داشتنشون چه فایده ای داره وقتی که میدونم هیچ وقت قرار نیست درکشون کنم ؟!
با زمزمهٔ آرومی چشمام ناخوداگاه باز شد و خودمو توی خلأ تاریکی پیدا کردم ...
« جونگ کوک~ »
رو هوا معلق بودم ، نفس کشیدن داشت کم کم برام سخت میشد ...
سرمو به اطراف چرخوندم تا شاید بتونم شخصی که صدام زد رو پیدا کنم ، اما جز تاریکی چیزی ندیدم ..
«کوکیِ من ~! »
دیگه کم کم داشتم سکته میکردم از ترس ! آخه این کیه ؟!
قلبم تند تند میزد ، نمیتونستم درست نفس بکشم ، ماهیچه های بدنم منقبض شده بودن و جز پلک زدن کاری نمیتونستم بکنم ...
چند لحظه بعد ، دونه های درشت اشک از چشمام پایین اومدن ، روی گونه هام سر خوردن و وقتی به خط فکم رسیدن ...
دستای گرمی به آرومی روی صورت سردم نشستن و اونا رو پاک کردن ..
« چرا گریه میکنی ؟ من پیشتم ، نترس تو تنها نیستی ! »
پردهٔ نازکی از اشک جلوی دیدمو گرفته بود و من نمیتونستم شخصی که جلوم بود رو واضح ببینم ...
%ت..تو ک..کی هستی ؟؟
ایندفعه صداش رنگ بغض و ناراحتی گرفت :
ESTÁS LEYENDO
A Moment To Remember
Fanfic❗️[متوقف شده]❗️ توی هر داستان سه طرف وجود داره ؛ مال من مال تو و حقیقت ! Couple : Namjin Genre : Romance , Amnesia