••4••

941 221 42
                                    

~Writer~

همه ی اعضا در حالی که پشت میز غذاخوری نشسته بودن ، باهم درمورد برنامه هایی که برای تعطیلات هفته ی اینده داشتن صحبت میکردن
ولی این بین دو نفر ساکت بودن...
یکیشون به روز سختی که پشت سر گذاشته بود فکر میکرد و اون یکی به پشر غرق در فکر نگاه میکرد..
با حس حرکت دست کسی جلوی چشماش تکون ریزی خورد و به صاحب دست نگاه کرد.

×حالت خوبه مینهو؟

با این سوال چان حالا این اعضا بودن که ساکت شده بودن و کنجکاو با چشمای منتظر به مینهو نگاه میکردن..‌.
مینهو با دیدن سکوت پیش اومده لبخندی برای اطمینان دادن بهشون زد:" معلومه! چرا خوب نباشم؟"

×چون از اول غذا خوردن توی فکری و برعکس همیشه در مورد چیزی صحبت نمیکنی..!

جیسونگ که دید فرصتی برای پرسیدن سوالش پیش اومده پاهاشو زیر میز بهم چسبوند و نامطمئن به حرف اومد:" هیونگ امروز چه اتفاقی افتاد که اونجوری کلافه و عصبانی به نظر میرسیدی؟"

مینهو که دید راه دیگه ای جز گفتن حقیقت نداره اهی کشید...:

*فلش بک*

-همونطور که با مدیر کمپانی سول هی شی صحبت کردیم و به نتیجه رسیدیم ، ازتون میخوایم که مدتی جلوی رسانه ها تظاهر به قرار گذاشتن کنید!!

سول هی و مینهو با تعجب به پارک جین یونگ نگاه کردن:

_چرا باید اینکارو کنیم؟

جین یونگ با صورتی جدی دستاشو روی میز گذاشت و انگشتاشو توی هم گره کرد:"با این کار شما سود بزرگی به دوتا کمپانی میرسه . میفهمید که چی میگم؟"

سول هی با لحنی که سعی در کنترلش داشت ولی هنوزم خشم داخلش پیدا بود چنگالش و روی میز گذاشت:" درسته که به شما سود میرسه ولی این نه تنها برای موقعیت ما فایده ای نداره ، بلکه باعث اُفت تعداد طرفدارانمون هم میشه! همچنین بنظرم جدا از اینکه آیدول هستیم و زیرنظر کمپانی هامون قرار داریم ، ولی توانایی تصمیم گیری برای زندگیمون رو داریم! درست نمیگم آقای پارک؟"

جین یونگ که دید داره در برابر حرفای سول هی کم میاره سعی کرد بهونه ای جور کنه تا ورق و به سمت خودش برگردونه:" بله درسته ولی همونطور که خودتون میدونید شما همچنان زیر نظر کمپانی ها هستید و هر سرپیچی از قوانین به ما این حق رو میده تا شمارو از کمپانی اخراج کنیم!"

اخم کوچیکی روی پیشونی سولهی شکل گرفت :" اما من یادم نمیاد قرار گذاشتن با یه شخصی که هیچ حس و علاقه ای بینمون نیست و همینطور بخاطر سود کمپانیه ، جزء قوانین کمپانی باشه!! حداقل تو قراردادی که من با کمپانی خودم امضا کردم همچین چیزی نوشته نشده بود!"

-ولی...

مینهو که تا الان ساکت بود و فقط نظاره گر بحث بین اون دو نفر بود چاپستیکشو محکم روی میز کوبید:" ملاقات خوبی بود کار من اینجا تموم شده!"

بعد از نگاه کوتاه و تشکر آمیزی که به سولهی بخاطر حرفاش انداخت از میز دور و از رستوران خارج شد.

*پایان فلش بک*

با گفتن ماجرا ساکت موند تا اعضا بعد از هضم قضیه چیزی بگن
بعد از چند ثانیه سکوت با صدای سونگمین شکسته شد:" پس چرا هنوز کلافه ای و بهش فکر میکنی؟"

+نمیدونم..فقط.. اگه کمپانی واقعا بخواد اخراجم کنه چی؟

چان که هنوز داشت به حرفای مینهو فکر میکرد دستشو حمایت گرانه روی شونه ی مینهو گذاشت و فشار کوچیکی وارد کرد:" نگران نباش من فردا صبح با پی دی نیم حرف میزنم"

مینهو لبخند تشکر آمیزی از کمک هیونگش زد:" خوب حالا بیاین غذا رو بخوریم که یخ کرد"
.
.
.
.

نزدیک چهل دقیقه بود که هی غلت میزد و خوابش نمیبرد. پوف کلافه ای کشید که صدای فرد دیگه به گوشش رسید:" خوابت نمیبره؟"

از حالت خوابیده دراومد و سر جاش نشست.

_خیلی وول خوردم؟ نزاشتم بخوابی؟

مینهو تک خندی زد
از رو تخت بلند شد و به سمت پسر کوچیکتر اومد..
کنارش نشست و با بردن دستاش بین موهای پسر اونارو بهم ریخت.

+خودمم خوابم نمیبره ربطی به وول خوردنای تو نداشت. ولی تو چرا خوابت نمیبره؟

چرا خوابش نمیبرد؟ خودشم مطمئن نبود! چی باید جواب هیونگش و میداد؟ اینکه لحظه ای که سر میز شام با شنیدن این که پی دی نیم گفته بود با یکی قرار بزاره دلش گرفت ولی با فهمیدن این موضوع که هیچ کدوم ازونا قبول نکردن لبخند به لبش اومد؟ اینکه از احساسات جدیدش نسبت به مینهو میترسید؟ اگه مینهو با فهمیدن اینا ازش فاصله میگرفت چی؟

+هانا؟! حالت خوبه؟؟

با درک اینکه دو دقیقه ای هست به دیوار مقابلش زل زده و جواب مینهو رو نداده سرشو به دو طرف تکون داد تا افکارش کنار برن و بتونه حرف بزنه.

_فقط فکرم مشغوله چیزی نیست لینو هیونگ~

مینهو لبخند زد:" میخوای امشب پیش من بخوابی؟ قبلا گفته بودی دوست داری بدونی وقتی پرده تختمو میکشم و میخوابم چه حسی داره نه؟"

با این حرف جیسونگ ذوق زده سرشو به معنای موافقت تکون داد و از رو تخت خودش بلند شد

مینهو به ذوق پسر سنجابی نیشخند زد و با رفتن به سمت تختش زیر پتو جا گرفت
دستاشو باز کرد و به جیسونگ اشاره کرد تا اونم بهش ملحق شه.
جیسونگ با ذوق رفت زیر پتو
دستشو دور کمر هیونگش حلقه کرد و صورتش و توی گردنش قایم کرد.

مینهو از کیوتیش لبخند دندون نمایی زد:" حالا برگرد پرده رو بکش تو نزدیک تری"

جیسونگ نشست و بعد از کشیدن پرده دوباره به حالت قبلش برگشت

چند لحظه بعد هردو با آرامشی که از آغوش همدیگه گرفته بودن چشماشون گرم شد و به خواب رفتن.



 ❦ D̶̶e̶̶p̶̶t̶̶h̶ ̶O̶̶f̶ ̶L̶̶o̶̶v̶̶e̶ ❦Where stories live. Discover now