••13••

1K 204 40
                                    

~Writer~

لپتابش روی پاش بود
در حین دیدن فیلمش اب میوه شو میخورد و هر از گاهی خنده ی کوچیکی با دیدن صحنه های کمدی فیلم میکرد که با هوف بلندی که شنید فیلم و استپ کرد و سرشو با تعجب به سمت صاحب صدا برگردوند.

با دیدن اون سر و وضع هیونگش سعی کرد خندشو نگه داره-
مینهو درحالیکه موهاش به حالت الکتریسیته رو هوا مونده بود ابروهاش توهم گره خورده بودن و لباش و محکم روی هم فشار میداد...
به نظرش خیلی کیوت شده بود- هر چند عصبانیتای مینهو خیلی ترسناک بودن ولی درحال حاضر نمیتونست ذره ای حساب ببره ازش-

سرشو تکون داد تا از فکر بیاد بیرون:" لینو هیونگ! چیشده؟"

مینهو نگاهشو با درموندگی به جیسونگ دوخت و غر زد:" گوشیم هنگ کرده- تا یه ساعت پیش خوب بود ولی نمیدونم چش شده..."

_خب..چرا نمیری عوضش کنی؟

+امروز میرم عوضش کنم ولی باید یچیزی و تو نِیوِر چک میکردم الان گیر کردم توش! (naver_ یچیزی مثل گوگل خودمونه)

_اگه خیلی مهمه میتونی گوشی من و برداری هیونگ-

چشمای لینو برق زد:" چرا به فکر خودم نرسید مرسی جیسونگیی~"

جیسونگ لبخند ازخود متشکری زد و گوشیشو به مینهو داد
بعد از اینکه مینهو سرش به کارش گرم شد جیسونگم به ادامه ی فیلمش پرداخت.
.
.

بعد از نیم ساعت کش و قوسی به کمرش داد و خواست دوباره از جیسونگ بخاطر قرض دادن گوشیش تشکر کنه- ولی با دیدن جوریکه مثل بچه ها خوابیده اروم از جاش بلند شد و لپتاب و از روی سینه ی جیسونگ برداشت- پتوشو درست کرد و بعد از بوسیدن پیشونیش سمت تخت خودش رفت.

گوشی جیسونگ و برداشت و از برنامه خارج شد ولی به محض اینکه میخواست گوشیشو خاموش کنه با دیدن نوتیف عجیبی با کنجکاوی بازش کرد.
.
.
.
.
تو پذیرایی روی کاناپه دراز کشیده بود و با لبخند به عکسای دو نفرشون که چند وقت پیش باهم گرفته بودن نگاه میکرد.

هیونجین با دیدن فلیکس روی کاناپه به سمتش رفت و خودشو روی شکمش پهن کرد.

×لیکسیاا حوصلم سر رفتهه.

فلیکس با شنیدن لحن بچگونه هیونجین خندید و دستشو لای موهاش برد و شروع به نوازش کف سرش کرد.

×دوست داری چیکار کنیم؟

هیونجین همونطور که با لمسای فلیکس چشماش خمار شده بود سرشو بالا گرفت و به پسرکش نگاه کرد
خوشحال بود که رابطش با فلیکس بهتر شده.

×امم..نمیدونم- تو پیشنهادی نداری؟

فلیکس چهره ی متفکری به خودش گرفت و باعث خنده ی هیون شد.

×میخوای بریم بار؟

هیونجین خوشحال از پیشنهادش سرشو به معنای مثبت تکون داد:"ارهه کلا یبار رفته بودم بار که اونم به خاطر اینکه تنها بودم بیشتر از پنج دقیقه نتونستم بمونم اونجا فک کنم تجربه ی خوبی باشه با یکی برم"

 ❦ D̶̶e̶̶p̶̶t̶̶h̶ ̶O̶̶f̶ ̶L̶̶o̶̶v̶̶e̶ ❦Место, где живут истории. Откройте их для себя