~Writer~
با تکون خوردن دست کسی جلوی چشماش از هپروت دراومد و با گیجی به آی ان نگاه کرد.
×عام..هان هیونگ خوبی؟ از وقتی نشستی پشت میز چیزی نخوردی و فقط به میز زل زدی.
با حرف جونگین همه ی سرا به سمت جیسونگ برگشت و باعث معذب شدنش شد.
چی باید میگفت؟ اینکه حتی کل شب و بخاطر خوندن اون مزخرفی که ذهنشو کاملا در بر گرفته بود بیدار مونده بود؟
اینکه هنوزم اون نوشته ها از جلوی چشمش رژه میرن؟لبخند کج و کوله ای زد:" هه هه چیزی نیست آی انا فقط دیشب نتونستم خوب بخوابم..واسه همین.."
با جوابش جونگین سری به معنای فهمیدن تکون داد و اعضا دوباره مشغول خوردن شدن ولی مینهو با چشمای ریز شده نگاش کرد ، با اینکه فهمیده بود جیسونگ داره یه چیزی و پنهان میکنه ولی نخواست بهش فشار بیاره.، اگه میخواست خودش میگفت دیگه نه؟
×راستی چانگبینا، هیونجین و ندیدی؟ میخواستم دیشب باهاش درمورد پارت رقصش حرف بزنم گفتم شاید خواب باشه..ولی صبح وقتی رفتم اتاقش دیدم نیست..عادت نداره صبح خیلی زود پاشه بره کمپانی!
با حرف چان استرس بدی به جون فلیکس افتاد
یعنی چی؟ از دیشب برنگشته؟
با اینکه از کار هیونجین دلخور بود ولی نمیتونست نگرانی ای که داشت تو وجودش رشد میکرد و نادیده بگیره.
به سرعت از رو صندلیش بلند شد که توجه اعضا بهش جلب شد
برای اینکه ضایع جلوه نکنه لبخند فیکی زد:" من میرم بهش زنگ بزنم"
با قدمای بلند خودش و به اتاق رسوند و با دستای لرزون از نگرانی گوشیش و برداشت.
**بگو که کار احمقانه ای نکردی هیون!!**
بعد از دیدن اسمی که هیونجین و باهاش سیو کرده بود سریع روی ایکن تماس زد و منتظر وصل شدن تماس موند.ولی صدایی که فقط متعلق به زنگ گوشی هیونجین بود از بیرون میومد
همونطور که با گوشی خودش به هیونجین زنگ میزد رد صدای اهنگ و دنبال کرد و با رسیدن به اتاق مشترک هیونجین و چانگبین و بنگچان ، در اتاق و با عجله باز کرد
ولی به جای هیونجین با گوشی ای مواجه شد که روی تخت صاحبش افتاده بود.قلب فلیکس فشرده شد-
سوزش چشماش خبر از جمع شدن اشک داخل اون دو زیبا میداد-
استرس اینکه ممکنه بلایی سر هیونجین اومده باشه ضربان قلبش و تند کرده بود-
چیکار باید میکرد؟ چجوری پیداش میکرد؟
یادش رفته بود که تا چند دقیقه ی پیش کاملا از دست هیونجین دلخور و عصبانی بود؟
پس اون حسای منفی کجان؟به سمت اتاق خودش پا تند کرد و بعد از عوض کردن لباساش گوشی و کیف پولش و توی جیب پشتی شلوارش جا داد و بعد از داد زدن "من دارم میرم بیرون" از خوابگاه خارج شد.
کجا رو باید میگشت؟
اولین جایی که به ذهنش رسید -سالن رقص-بود
هیونجین وقتایی که میخواست احساسات منفی درونشو آزاد کنه میرفت اونجا و تمام مدت میرقصید.
پس سوار تاکسی شد و به سمت کمپانی حرکت کرد'.
.
.
با چشمای منتظر به طبقه هایی که آسانسور نشون میداد خیره شده بود
با صدای 'دینگ' ، که خبر از رسیدن به طبقه ی مورد نظرشو میداد سریع از آسانسور خارج شد و به سمت سالن رقص دویید.رسیدنش به پشت در برابر بود با مواجه شدن با صدای بلند اهنگ
نفسشو از اسودگی محکم بیرون فرستاد و در و باز کرد
انتظار داشت هیونجینی و ببینه که درحال رقصیدن یا استراحت بعد از رقصه-
ولی اصلا انتظار نداشت پسر بزرگتر و درحالی ببینه که گوشه ای از سالن نشسته و با جمع کردن زانو هاش تو شکمش ، سرشو روشون گذاشته.با نگرانی به سمت رفت
روبهروش نشست.، دستشو روی بازوی پسر گذاشت و با بالا اومدن سرش حس کرد تمام دلخوریا و عصبانیتی که از پسر تو ذهنش مونده بود از بین رفتن و به جاش حس دردی و تو قلبش حس کرد.اون هیونجین بود که با چشمای سرخ و پف کرده نگاش میکرد؟
کسی که همیشه میخندید و با خنده ها و رفتارش باعث لبخند روی لبای اعضا بود؟
نتونست بیشتر ازون تحمل کنه..پس بازوی هیونجین و به طرف خودش کشید و یه اغوش گرم بهش هدیه داد.
به اندازه ی کافی نگرانی و استرس برای پسر بزرگتر کشیده بود و مهم نبود اگه هیونجین شب قبل یه بوسه از لباش دزدیده بود..هیونجین با دیدن فلیکس با ناباوری نگاش کرد
ولی وقتی گرمای اغوش لیکس و حس کرد، اشکایی که تا یه ساعت پیش خشک شده بودن و توان پایین اومدن نداشتن ، با شدت زیاد خودشون و به روی گونه های مرطوب هیونجین لغزوندن و صدای هق هق هاش برای چندمین بار داخل فضای سالن رقص و میون صدای بلند اهنگ پیچید...و این فلیکس بود که صدای هق هقای دردناک هیونجین گوش میداد و خودش و بابت اینکه زودتر به خودش نیومده بود تا دنبال عضو ارزشمند گروهشون بگرده، سرزنش میکرد..~
°
•
•
•امیدوارم دوسش داشته باشین^~^
لاو یو آل~♥︎
![](https://img.wattpad.com/cover/303617097-288-k52285.jpg)
ESTÁS LEYENDO
❦ D̶̶e̶̶p̶̶t̶̶h̶ ̶O̶̶f̶ ̶L̶̶o̶̶v̶̶e̶ ❦
Fanfic-فک کنم کاملا عاشقش شدم... ×عاشق کی؟! با تعجب و کمی ترس به جایی که صدا ازش شنیده شد برگشت: -کی اومدی؟؟ Main Couple•• MINSUNG ~ Other Couples•• HYUNLIX ~ CHANMIN ~ Genre•• Fluff ~ Real life ~ Romance ~ Smut~